تعداد فیلمهای بیشماری وجود دارند که همه عاشق آنها هستند یا حتی میپرستند. درخشش استنلی کوبریک، لورنس عربستان دیوید لین، باشگاه مبارزه دیوید فینچر، فارغالتحصیل مایک نیکولز تنها نمونههای اندکی از فیلمهای کلاسیکی هستند که مورد تحسین منتقدان قرار گرفتند، فیلمسازان همیشه از آنها به عنوان آثار هنری تاثیرگذار یاد میکنند و بینندگان تا سالهای متوالی به کشف آنها ادامه خواهند داد. اما هیچکدام از آنها در فهرست فیلم سینمایی خارجی ما قرار نمیگیرند. چون در این مطلب قصد داریم به فیلمهایی اشاره کنیم که متفاوت هستند، در تاریخ بسیار تاثیرگذار بودند و با دقت انتخاب شدند.
بعضی از این فیلمها تا ابد جاودانه خواهند بود و هنگام اکران خود مسیر سینما را عوض کردند. به نوعی بعد از دیدن آنها از خودمان خواهیم پرسید آیا وجود آنها ژانرهای سینمایی را به شکلی که امروز هستند تغییر نداده است؟ جواب یک «چرا» ساده است.
هر طرفدار سینما به خودش مدیون است تا تمامی این فیلمها را حداقل یک مرتبه قبل از مرگ خود ببیند. تا انتها همراه فانیبو باشید تا با فهرست فیلم سینمایی خارجی عالی ما آشنا شوید، فیلمهایی که یقینا بعد از دیدن آنها تا مدتها نشئه جادوی سینما خواهید بود.
آنی هال (1977) Annie Hall
درک فیلم آنی هال به شکل فریبندهای ساده است: داستان یک کمدین بدبین که در مورد رابطه شکستخورده خود با یک زن به اسم آنی هال فکر میکند، زنی بیش از انداخته مستقل و بیقید به سنتها که باعث شده است، الوی سینگر نتواند با او بماند.
اما اینطور صحبت کردن در مورد این فیلم شاید به شایستگی شاخصترین کار وودی آلن را توضیح نمیدهد.
وودی آلن به لطف این فیلم دیگر شخصیتی نبود که در کمدیهایی مانند موزها دیده بودیم، یعنی یک شخصیت لاغر که دائما حرف میزند، بلکه حالا یک فیلمساز جدی با بینش واقعی نسبت به روابط انسانی بود که فیلمهای کمدی رومانتیک معمولا اهمیت این روابط را نادیده میگیرند.
این فیلم نه تنها نام دایان کیتن را به عنوان یک بازیگر بسیار مهم در هالیوود مطرح کرد (با لباس زنانهای شبیه به چارلی چاپلین)، بلکه همچنین باعث شکلگیری سبک فیلمسازی خاص آلن شد یعنی نشان دادن یک شخصیت نقش اول دلشکسته، عصبی، توجه به برشهای مختلف زندگی، دیالوگهای هوشمندانه و دلچسب و یک نمای زیبا از شهر مانهاتن.
اگر قرار باشد یک فهرست فیلم سینمایی خارجی خاص معرفی کنیم یقینا فیلمهای وودی آلن و آنی هال او در راس آن قرار میگیرند.
شبهای عیاشی (1997) Boogie Nights
نگران نباشید، مجبور نیستید این فیلم را ساعت یک شب در حالی که صدایش را کم کردید ببینید. این فیلم در مورد صنعت پورنوگرافی است، ولی برخلاف چیزی که ممکن است فکر کنید زیاد به بخشهای شهوتانگیز این صنعت اشاره نمیکند. فیلم شبهای عیاشی داستان اوجگیری و ورود یک مرد در صنعت پورن و افرادی است که در آنجا با آنها آشنا میشود.
از جمله آنها یک دامپزشک (با بازی جولیان مور)، یک سرمایهدار با نفوذ (به نقشآفرینی برت رینولدز) و دختر اسکیتسوار (به هنرمندی هدر گراهام) است که هرگز حتی در حال فیلمبرداری اسکیت را از پا در نمیآورد. بزرگترین شگفتی این فیلم بازیگری مارک والبرگ با لباس زیر معروف آقای کالوین کلین در نقش اول یعنی درک دیگلر بود.
والبرگ یک جذبه تمام آمریکایی (با یک خط تیره معصومیت) را به یک فیلم سینمایی خارجی آورد که اکران آن برای عموم میتوانست خطرناک باشد.
کابوی نیمهشب (1969) Midnight Cowboy
کلمه «رابطه نزدیک ولی غیر جنسی بین دو مرد» یک لغت جدید است، ولی با این حال بهترین راه برای توصیف درام عاطفی، تاثیرگذار و رسوای جان شلزینجر یعنی کابوی نیمهشب به شمار میرود.
این فیلم سینمایی خارجی که از قدرت بازیگری دو نفر از بهترین بازیگران سینما بهره میبرد داستان یک فاحشه مرد (با بازی جان ویت) است که یک رابطه دوستانه نزدیک با یک خلافکار مریض (با بازی داستین هافمن) شکل میدهد.
کابوی نیمهشب تنها فیلمی است که توانسته است جایزه اسکار بهترین فیلم را با وجود رتبهبندی X برنده شود و دیدن آن همیشه آزاردهنده است، گرچه هر دفعه با دیدن آن بیریایی داستان و صمیمیت آن را حس میکنید.
گمشده در ترجمه (2003) Lost in Translatio
اول از هر چیزی باید بپرسیم، واقعا چطور میتوانید عاشق بیل مری نباشید؟ بازیگر افسانهای سینمای کمدی که بدون نیاز به حرف زدن به لطف توانایی غیرطبیعیاش در فقط نشان دادن حرکات بدن، با هر نگاه خیره، بالا بردن ابرو یا انداختن شانههایش به بالا به نشانه بیتفاوتی بیننده را شدیدا به خنده میاندازد.
تواناییهایی که به خوبی در کمدی رمانتیک غیرمعمول سوفیا کاپولا یعنی فیلم سینمایی خارجی گمشده در ترجمه جمع شدهاند و کارگردان از آنها به درستی استفاده میکند. داستان این فیلم به نقشآفرینی مری در مورد یک بازیگر غمگین است که با بازی در آگهیهای تلویزیونی ژاپنی پول لازم برای مخارج خود را در میآورد.
این حس دلسردی او از زندگی در یک سطح با احساس یک زن جوانتر، متاهل و غمگین (با بازی اسکارت جوهانسون) قرار میگیرد که در بار یک هتل با او آشنا میشود.
این فیلم سینمایی خارجی توانست در مراسم اسکار جایزه بهترین فیلمنامه اورجینال را برنده شود و کاپولا که خودش فیلمنامه را نوشته است با دوری از ساخت اثری که به زور احساسات بیننده را تحریک کند با ظرافت به مسائلی مانند بی خوابی، تنهایی و پرسشهای مهم یک فرد از زندگی مانند معنا، هدف و ارزش آن رسیدگی میکند.
بعضیها داغشو دوست دارن (1959) Some Like it Hot
بیلی وایلدر یکی از قهرمانان سینمای آمریکا با فیلم سینمایی خارجی بعضیها داغشو دوست دارند یک فیلم کمدی اسکروبال عالی ساخت. دو شخصیت اصلی فیلم به صورت ناخواسته و ناچار سر و کارشان با مافیا میافتد و پا به فرار میگذارند. اما هیچ راهی بهتر از مخفی شدن در لباس زنانه وجود ندارد، کاری که دقیقا این دو موسیقیدان جاز ناشی انجام میدهند. مریلین مونرو هرگز به اندازه شخصیت داخل این فیلم جذاب نبوده است و جک لمون و تونی کرتیس هرگز به این خندهداری نبودند.
در حالوهوای عشق (2000) In the Mood for Love
فیلم در حالوهوای عشق، دومین قسمت از سهگانه غیر رسمی وونگ کار وای است. داستان دو همسایه که کشف میکنند همسران آنها یک رابطه عاشقانه دارند و عشق سوزناکی از رابطه دوستانه آنها جوانه میزند.
بسیاری از افراد این شاهکار را یک فیلم سینمایی خارجی با موضوع خیانت معرفی میکنند ولی در واقع وونگ کار وای بیشتر قصد داشته است یک داستان عاشقانه را روایت کند که شخصیتهای اصلی آن حتی با آن که همسرانی خیانتکار دارند، خودشان از این قضیه فاصله میگیرند.
داستان فیلم در دهه 60 در هنگکنگ رخ میدهد. استفاده از انواع لباسهای شیک، صحنهآراییهای شبیه به خانههای عروسکی و رنگپردازیهای اشباع در فضای فیلم باعث شده است این فیلم به سادگی یکی از زیباترین فیلمهای تاریخ سینما نام گیرد.
فیلمبرداری طولانی 15 ماهه فیلم باعث استفاده از دو فیلمبردار و کیلومترها فیلم خام شد. در حقیقت، این فیلم تنها چند هفته مانده به ثبتنام برای حضور در جشنواره کن، شکل کامل به خود گرفت، جشنوارهای که در آن توانست جایزه Technical Grand Prize را ببرد و در تعداد زیادی از دیگر جشنوارههای فیلم دنیا موفق باشد و قلب بینندگان خود را جریحهدار کند.
در حالوهوای عاشقی به راحتی در صدر هر فهرست فیلم سینمایی خارجی عاشقانه قرار میگیرد و بعید است کسی آن موسیقی متن ویرانکننده، هنر فیلمسازی وونگ کار وای و آن سکانسهای حرکت آهسته را فراموش کند.
وقتی هری سالی را دید… (1989) When Harry Met Sally
فیلم سینمایی خارجی «وقتی هری سالی را دید….» دو موضوع را به درستی بررسی میکند (البته نه به نفرتانگیزی کمدی رومانتیکهای کاترین هیگل): آیا زنان و مردان (علاقهمند به جنس مخالف) فقط میتوانند دوست یکدیگر باشند؟ و آیا سکانسی خندهدارتر از سکانسی که مگ رایان در سالن غذاخوری یهودیان الکی تظاهر به ارگاسم میکند وجود دارد؟
این فیلم سینمایی خارجی جدا از این که یکی از دوستداشتیترین زوجهای سینمایی (و شدیدا باورپذیر) را به فرهنگ عامه معرفی کرد، یک تعریف جدید برای روابط عاشقانهای به وجود آورد که تعریف آنها سخت است.
امروزه، افراد از رابطه خود با اشخاصی که با وجود علایق جنسی یا عاشقانه دوستشان هستند به عنوان «گیر کرده در یک رابطه شبیه به هری و سالی» یاد میکنند.
با او حرف بزن (2002) Talk to Her
شاهکار بیبدیل پدرو آلمودوار در مورد رابطه دوستانه بین بنجینو و مارکو است، دو مردی که به دو زنی که در کما هستند دلباختهاند. مارکو به لیدیا علاقه دارد، یک ماتادور که قصد داشت او را ترک کند و بنجینو پرستاری است که در ذهن خود یک رابطه عاشقانه با آلیشیا شکل داده است، رقاصی که بنجینو دورادور عاشق او بوده است.
جدا از این داستان ظاهرا مضحک، فیلم با او حرف بزن دقیقترین و نافذترین فیلمی است که آلمودوار تا به حال با نگاه به موضوع غمخواری و دلسوزی ساخته است. این فیلم سینمایی خارجی همچنین دیدگاه عجیبی به مسائل جنسی و موضوعات عاشقانه دارد که فیلمساز اسپانیایی بابت نشان دادن آنها در فیلمهای مشهور است.
فیلم موفق میشود حس ترحم و حتی علاقه بیننده را نسبت به مردی که یک عمل شرمآور انجام داده است جلب کند. سطح کنترل مورد نیاز برای چنین واکنشی را در سینما به ندرت دیده بودیم تا یکی از بیهمتاترین تجربهها در سینما شکل گیرد.
با توجه به این که آلمودوار «با او حرف بزن» را سریعا بعد از «همه چیز درباره مادرم» ساخته است که تا به امروز بهترین اثر او به شمار میرود، تاثیرگذاری آن بیشتر حس میشود. آلمودوار برای این فیلم توانست اسکار بهترین نمایشنامه را برنده شود.
همچنین باید بگویم بعد از دیدن این فیلم کسی است آن سکانس رقص گروهی پایانی را فراموش کند؟ شک دارم.
هالووین (1978) Halloween
این نوع فیلمسازی تا به امروز یک فرمول افسانهای بوده است: استفاده از یک گروه بچه دبیرستانی بیقاعده روابط جنسی، یک شخصیت باکره و سپس یک قاتل روانی که وحشت را به دل فیلم و آنها میآورد.
فیلم هالووین جان کارپنتر ژانر اسلشر را ابداع نکرد ولی استاندارد این نوع فیلمسازی را برای تمامی افرادی که بخواهند ردپای او را دنبال کنند بالا برد. این فیلم سینمایی خارجی که تنها با بودجه 325 هزار دلاری ساخته شد توانست تنها در کشور آمریکا 50 میلیون فروش کند و تا به امروز یکی از پرسودترین فیلمهای مستقل تاریخ به شمار رود.
ولی موفقیت این فیلم تصادفی نبود. همانطور که اغلب اوقات صادق است، این بودجه محدود بود که باعث شد فیلمسازان خلاقانه عمل کنند و برای استفاده از مواد خامی که در دست داشتند به دنبال راههای مبتکرانه بگردند و البته در مورد نبود بودجه غر نزنند. (به عنوان مثال، ماسک بیروح مایکل مایرز فقط یک ماسک تغییر داده شده از صورت ویلیام شاتنر است).
فیلم که تنها در عرض 20 روز ضبط شده است همچنین بابت نوع فیلمبرداریاش شاخص است که باعث آشنایی بیننده با شخصیت بد داستان در بخش ابتدایی داستان میشود (در فیلمهای روانی آلفرد هیچکاک و کریسمس سیاه باب کلارک نیز شاهد این نوع فیلمبرداری تاثیرگذار بودیم).
با آن که در طول سالهای متوالی در مورد این فیلم بحثهای زیادی شده است، برخی ادعا کردند فیلم یک پیروزی برای زنان است، سایرین آن را تحقیر زنان دانستند، البته باید بگوییم فمینیسمها از هر دو دیدگاه دفاع کردند.
اما خود کارپنتر با رد کردن تمامی این ادعاها فیلم هالووین را به عنوان هیچ چیز جز یک فیلم ترسناک معرفی نمیکند که بدون شک یک فیلم سینمایی خارجی ترسناک بسیار موفق است.
سوسپیریا (1977) Suspiria
فیلمهایی وجود دارند که هرگز نباید بازسازی میشدند. فیلم سوسپیریا داریو آرجنتو یکی از آنها است. دیوید گوردون گرین پس از مدتها یک نسخه بازسازی قدرتمند از این فیلم ساخته است ولی هیچ کارگردانی هرگز نمیتواند اثری بسازد که با نسخه ابتدایی و هنرمندانه این فیلم مطابقت کند. از آن دست فیلمهایی که ظاهرا تنها در دهه 70 امکان ساخت آنها وجود داشته است.
سوسپیریا اولین فیلم از سهگانه «سه مادر» آرجنتو است (فیلمهای جهنم و مادر اشکها بعد از آن اکران شدند)، یک فیلم ترسناک در زیر ژانر جالو در مورد یک رقاص آمریکایی در یک آکادمی آلمانی رقص باله که یک محفل برای جادوگران است. سعی نکنید ربطی منطقی بین این عناصر داستانی پیدا کنید، فقط بنشینید و از رنگپردازی داخل این فیلم سینمایی خارجی لذت ببرید.
این فیلم سینمایی خارجی یک مثال عالی از انتخابهای هنرمندانهای است که حرفه آرجنتو را معنا میبخشند یعنی رنگهای شفاف، خشونت شاعرانه و موسیقیهای متن تاثیرگذار و سمفونیک راک (موسیقی متن این فیلم به لطف گروه ایتالیایی گابلین طراحی و تنظیم شد) که نتیجه نهایی استفاده از آنها یک فضای کابوسآور و تاثیرگذار است.
واقعا در مورد فیلم سوسپیریا هیچ حد وسطی وجود ندارد یا عاشق آن میشوید یا از آن متنفر خواهید بود. جی. هابرمن از روزنامه The Village Voice به بهترین شکل سوسپیریا را تعریف کرده است: «فیلمی که تنها چشم آن را درک میکند.»
موجود (1982) The Thing
اغراقآمیز نیست اگر فیلم سینمایی خارجی «موجود» جان کارپنتر را بهترین بازسازی یک فیلم دیگر در تاریخ سینما معرفی کنیم.
در حقیقت، فیلمسازانی که امروزه بدون استفاده از قوه تخیل و بدون جذابیت دست به بازسازی یک اثر میزنند باید به خوبی این فیلم تاریک و خشونتآمیز را مطالعه کنند تا متوجه شوند چطور با یک نگاه به مسائل سیاسی و پوچیگرایی باید یک فیلم متفاوت ساخت.
فیلم سینمایی خارجی پرشور کارپنتر به نسخه ابتدایی آن که در سال 1951 اکران شد یعنی «چیزی از سیاره دیگر» پایبند است. داستان آن در مورد اعضای یک تیم تحقیقاتی است که درون یک کمپ نروژی گیر افتادهاند و یک موجود که دائما تغییر شکل میدهد یکی پس از دیگری آنها را از بین میبرد.
گرچه باید بگوییم به شکل هوشمندانهای کیفیت فیلم اصلی به شکل قابل توجهی با یک سری صحنهآراییهایی شوکآور به سطح بالاتری رسانده شده است که بهترین آنها زمانی است که شخصیتهای انسانی فیلم توسط کرت راسل به صندلی بسته شدهاند به این امید که مشخص شود کدام یک از آنها یک موجود بیگانه هستند.
شروع این سکانس با تنش بالایی همراه است و همه چیز روی یکدیگر جمع میشود تا این که هیجان داخل فیلم به شکل یک نمایش مجلل از موجودات خزنده ترسناک، قفسه سینههایی که شکافته میشوند و صورتهایی که تخم چشم آنها بیرون آورده میشود، به حالت انفجاری میرسد. فیلم موجود یکی از بهترین فیلمهایی است که به صورت طبیعی به عنوان یک فیلم سینمایی خارجی عالی به همه معرفی میشود.
مهاجمان صندوق گمشده (1981) Raiders of the Lost Ark
مهاجمان صندوق گمشده یکی از فیلمهایی است که از نظر تاریخی از سوی کتابخانه کنگره آمریکا مهم تلقی شده است.
جرج لوکاس و استیون اسپیلبرگ که پیشتازان ساخت فیلمهای فانتزی حماسی در تاریخ سینما هستند با یکدیگر همکاری کردند تا یک فیلم سینمایی خارجی بسازند که قلب تخیل آمریکایی را هدف قرار داده است. هریسون فورد در روز یک استاد باستانشناسی خوشتیپ ناقلا و در شب یک مهاجم مقبره خوشتیپ ناقلاتر است.
او با شناسایی عتیقههای مخفی و قدرتمند تمدن باستانی (و دزدیدن آنها) رویای آمریکایی برای تصاحب همه چیز را برآورده میکند.
ایندیانا جونز در قسمت اول این سهگانه (درست حدس زدید یک سهگانه، فیلم چهارم هرگز ساخته نشد، البته ما چشم و گوشمان را روی فیلمی که سال 2008 ساخته شد بستیم!)، باید با نازیها برای تصاحب یک صندوق عهد فوقطبیعی مبارزه کند که قصد دارند یک ارتش جاودانه به وجود آورند و بر جهان حکمفرمایی کنند.
همه چیز برای نازیها خوب پیش میرود تا این که ایندیانا طی یک ماجراجویی به شکلی به حساب آنها رسیدگی میکند که ستاره فیلمهای ماجراجویی داگلاس فربنکس به او افتخار کند.
در این فیلم سینمایی خارجی اکشن کمبودی از هیجان حس نمیشود، فیلمی که توسط پدر سینمای گیشهای اسپیلبرگ ساخته شده است. مهاجمان صندوق گمشده نامزد 9 جایزه اسکار شد و توانست 4 جایزه را با خود به خانه ببرد.
بازگشت به آینده (1985) Back to the Future
میراثی که از فیلم سینمایی خارجی بازگشت به آینده به جا مانده است آن را به عنوان یک فیلم سرگرمکننده ذرت بودادهای معرفی میکند که یقینا درست است. ولی فیلم موفق رابرت خمکیس همچنین کیفیت بیشتری در خود دارد: بدون شک بهترین فیلم سفر در زمان است که تاریخ به خود دیده است.
جدا از بازی پر از انرژی مایکل جی فاکس (البته باید بگوییم عالی است) و اجرای دیوانه کریستوفر لوید، ویژگی شاخص این فیلم سینمایی خارجی فیلمنامه بدون عیب آن است که توسط خمکیس و باب گیل نوشته شده است.
فیلمهای مسافرت در زمان به صورت ذاتی میتوانند ذهن را با مفاهیم احمقانه پر کنند ولی با این حال بازگشت به آینده گیرا و از ابتدا تا انتها به سادگی قابل هضم است.
همچنین باید اشاره کنیم فیلم سینمایی خارجی خمکیس فوقالعاده سرگرمکننده است از دیالوگهای سریعی که بین فاکس و لیود رد و بدل میشود گرفته تا رفتار عصبی و جذاب کریسپین گلاور زمانی که نسخه جوانتر شخصیت فاکس در گذشته ظاهر میشود.
استودیوهای فیلمسازی بیشتری باید برای ساخت پروژههایی از این دست ریسک کنند به جای انتخاب درآمدزایی ساده از ساخت دنبالههای بیشتر.
نابودگر 2: روز داوری (1991) Terminator 2: Judgment Day
شخصیت عمومی ظاهرا با اخلاقتر از سایرین جیمز کامرون ممکن است ما را آزار دهد و فیلم آواتار همچنان یک جفتگیری نامقدس بین فیلم رقصنده با گرگها و انیمیشن FernGully باشد، ولی باید همچنان از او به عنوان پادشاه ساخت قسمتهای بعدی آثار بزرگ در سینما یاد کرد.
کامرون با ساخت قسمت دوم فوقالعاده عالی فیلم بیگانه در سال 1986 نشان داد که این توانایی تصادفی نیست و سپس قسمت دوم فیلم علمی تخیلی شاخص خود یعنی نابودگر را ساخت که در مقایسه با نسخه اول فوقالعاده برتر و به مراتب باشکوهتر بود.
آرنولد شوارزنگر مجددا نقش یک سایبورگ اکثرا ساکت را بازی میکند که از آینده به گذشته فرستاده شده است، گرچه این مرتبه او شخصیت خوبی است و شخصیت بد یک سایبورگ دیگر است که میتواند پوسته انسانی خود را بازسازی کند (شخصیتی که لباس پلیس به تن دارد و رابرت پاتریک آن را بازی میکند) و مصمم است به هر بهایی که شده است جان کانر جوان (با بازی ادوارد فرلانگ) را بکشد.
کامرون یک سنت از ظاهرا بودجه 100 میلیونی این فیلم سینمایی خارجی را هدر نداده است (توجه کنید در سال 1991 این مقدار بودجه بسیار زیاد بوده است) تا فیلم نابودگر 2 سرشار از حجم مضحکی از انفجار، تصادف با ماشین، رباتهایی به اندازه انسان و تغییر شکلهای بدنی باشد.
درست همانطور که بینندگان فیلم آواتار جذب جلوههای ویژه خیرهکننده آن شده بودند، سینمادوستان در سال 1991 بلیط خریدند تا با همان حیرت یکی از بهترین قسمتهای دوم یک فیلم علمی تخیلی که تا حالا ساخته شده است را ببینند.
تنها تفاوت اصلی این دو فیلم سینمایی خارجی این است که نابودگر 2 همچنان نزدیک به 30 سال پس از اکران خود فوقالعاده هیجانانگیز است در حالی که اولین بینندگانی که سال 2029 آواتار را میبینند ممکن است بگویند «این آشغال واقعا نامزد بهترین فیلم اسکار بوده است؟»
از طرف دیگر دانشجویان سینمای آمریکا باید فیلم نابودگر 2: روز داوری را مورد بررسی و تحقیق قرار دهند.
پارک ژوراسیک (1993) Jurassic Park
برای کودکانی که با عشق دایاناسورها بزرگ شده بودند، پارک ژوراسیک رویای آنها را زنده کرد. فیلم ماجراجویی دایاناسوری استیون اسپیلبرگ که اقتباسی از رمان مایکل کرایتون است کاملا از هنر متخصص جلوههای ویژه استن وینستون مرحوم بهره برده است تا مخلوقاتی در اندازه واقعی را به نمایش بگذارد که واقعا ترسناک بودند و به شکل قانعکنندهای سریع حرکت میکردند.
درست مانند حوادث داخل رمان کرایتون، این هیولاهای پیش از تاریخ به واسطه آزمایشهایی که روی یک دیانای به جا مانده از فسیل یک دایاناسور انجام میشود، حیات مجددی پیدا میکنند تا پارک ژوراسیک به عنوان یک جزیره گردشگری خصوصی و گرانقیمت شکل گیرد و سریعا به یک محوطه بازی برای ولاسیرپترهای خشمگین، یک تی-رکس گرسنه و موجوداتی که روی طعمه خود اسید میپاشند تبدیل شود.
جادوی فیلم سینمایی خارجی پارک ژوراسیک مانند بهترین فیلم های استیون اسپیبرگ در توانایی آن در ملموس ساختن این فانتزی است، از اولین مرتبهای که برونتوسورها را در حال جویدن برگ درختها میبینیم، تا معرفی ترسناک تیرانوسوروس رکس، باید چشمان خودمان را بمالیم تا باور کنیم خواب نمیبینیم.
پارک ژوراسیک در بین فیلم های استیون اسپیلبرگ آن قدر تاثیرگذار بود که چندین دنباله برای آن ساخته شدند ولی هیچکدام نتوانستند موفقیت این اثر را تکرار کنند.
ماتریکس (1999) The Matrix
هر از چند گاهی، یک فیلم میآید که به قدری جسورانه، خلاقانه و از نظر فنی پیشرفته است که بینندهها را در یک حالت بهت و حیرت میگذارد و میرود. در سال 1999، دقیقا برادران واچوفسکی با فیلم ماتریکس همین کار را انجام دادند.
در فیلم ماتریکس، برادران واچوفسگی همه نوع سینمایی را به نمایش میگذارند از کنگفو، انیمه گرفته تا فضاسازی مشابه با دنیای فیلمهای نویسنده مشهور آثار علمی تخیلی فیلیپ کی. دیک و زیر ژانر سایربانک.
داستان فیلم در مورد یک هکر کامپیوتری به اسم نئو (با بازی کیانو ریوز) است که در یک بعد دیگر طی یک ماموریت آزادی باید با ماشینها مقابله کند، ماموریتی که کارگردانان فیلم به نحوی با تکنیکهایی رندر میکنند که شبیه آن قبلا دیده نشده است، از جمله حقه دوربین مشهور حرکت آهسته گلوله و جا خالی دادن نئو. زمانی که باید در مورد تاثیر فیلم ماتریکس فکر کنید، بهتر است کاملا هر دو قسمت بعدی احمقانه آن را نادیده بگیرید.
شوالیه تاریکی (2008) The Dark Knight
دورانی که شخصیت بتمن تنها با نام آدام وست گره خورده بود گذشت. همچنین دیگر شاهد بازیگرانی مانند جورج کلونی نیستیم که به آن شکل مضحک و قبیح لباس بتمن را به تن داشته باشند.
شوالیه تاریکی در بین فیلم های کریستوفر نولان به بینندگان خود برای تجربه فیلمهای فوق قهرمانانه راه جدیدی را معرفی میکند. کریستوفر نولان به جای این که فیلمی بسازد که حس کنید مستقیما از دل یک صفحه کتاب کمیک بیرون آورده شده است، شما را با یک واقعیت ملموس روبهرو میکند.
با آن که رویای او از شهر گاتهام الزاما ترکیبی از هر شهر مهم آمریکا است تا این توهم ماندگار شکل گیرد که این نوع وحشت میتواند در هر جایی به دل هر کلان شهری بیفتد، ولی این شخصیت شرور فیلم سینمایی خارجی او است که آسیبپذیری بینندگان را تحتتاثیر قرار میدهد.
شخصیتهای شرور معمولی که توسط تصاویر تولیدی توسط کامپیوتری (CGI) ساخته میشوند را باید فراموش کنید چون جوکر فیلم او بیننده را در مقابل واقعیت ترسناکی قرار میگذارد که باید از آن وحشت کند.
شخصیت جوکر فیلم او مهر تاییدی برای استعداد و فداکاری هیث لجر مرحوم است که به دومین بازیگری در تاریخ سینما تبدیل شد که پس از مرگ خود جایزه اسکار را میبرد. شوالیه تاریکی یک فیلم سینمایی امریکایی فراموشنشدنی است که توانست معنای جدیدی به شخصیتهای بتمن و جوکر دهد.
ببر خیزان، اژدهای پنهان (2000) Crouching Tiger, Hidden Dragon
در آسیا فیلمهایی که در سبک هنرهای رزمی ساخته میشوند بسیار موفق هستند، فیلمهایی که مجموعهای از قهرمانان اکشن دارند که مانند ورزشکاران آمریکایی به یک ستاره تبدیل میشوند.
پیش از موفقیت بینالمللی فیلم ببر خیزان، اژدهای پنهان آنگ لی، صحنهآرایی مبارزهها و هماهنگی آنها اکثرا در انبارهای کالا و سالنهای مبارزه جودو و سایر هنرهای رزمی با آن دست داستانهایی بود که روی کاغذ یادآور سریالها بودند.
اما آنگ لی در این فیلم سینمایی خارجی از یوئن وو-پینگ متخصص هماهنگکننده سکانسهای مبارزه استفاده کرده است تا تمامی حرکات و سکانسهای اکشن داخل فیلم صحیح باشند و از طرفی به کمک یک تیم بازیگری شناخته شده بینالمللی از بازیگران چینی سکانسهای مبارزه را در محیط آزاد به تصویر کشده است (از جمله سکانس فراموشنشدنی مبارزه با شمشیر روی درختها).
این فیلم با برخورداری از یک داستان عاشقانه صادقانه، تیم بازیگری بدون عیب و سکانسهای مبارزه کافی برای طرفداران این ژانر مانند یک بمب صدا کرد و به موفقترین فیلم خارجی در آمریکا تبدیل شود. این فیلم مانند شاهکار هانکه یعنی «عشق» یکی از فیلمهای نادر خارجی است که توانست در بخش بهترین فیلم نامزد جایزه اسکار شود.
مردم سوم (1949) The Third Man
فیلم سینمایی خارجی مرد سوم کارول رید با فیلمنامهای که توسط رماننویس مشهور بریتانیایی گراهام گرین نوشته شده است یک تمرین برای انتظار است.
یک نویسنده آمریکایی (با بازی جوزف کاتن) کمی بعد از جنگ جهانی دوم به شهر وین میآید تا به دنبال دوست خود به اسم هری لایم بگردد. اما مشکل این جاست که ظاهرا هری مرده است. نویسنده شجاع ما این داستان را باور نمیکند.
بیننده بخشی زیادی از این فیلم سینمایی خارجی را همراه نویسنده به جستجوی هری میگردد، فیلم زیبایی که با سینماتوگرافی عالی خود یکی از بهترین فیلمهای نوآر است.
در فیلم نشانهها وجود دارند، سکانسهایی که سرشار از سایه هستند و یک موسیقی متن بی پایان که حس تعلیق را در فیلم بالا میبرد. سپس ناگهان خود هری ظاهر میشود که اورسن ولز کبیر نقش او را بازی کرده است.
هری برای نویسنده سخنرانی میکند و فلسفهاش در مورد مرگ و قدرت را توضیح میدهد که از شدت واقعی بودن آن انسان میترسد. زنده شدن مجدد دوست نویسنده به هیچوجه اتفاق خوشایندی نیست.
این فیلم یک سخنرانی مشهور از سوی هری به اسم «ساعت کوکوکننده سوئیسی دارد»:
«می دونی که اون رفیقمون چی میگه – تو ایتالیا، سی سالی که تحت انقیاد خاندان بورژیا بودند جنگ، وحشت، قتل و خونریزی داشتند، اما مایکل آنجلو، لئوناردو داوینچی و رنسانس رو به وجود آوردند. در عوض تو سوئیس، عشق برادرانه دارند، پانصد سال دموکراسی و صلح دارند – و چی تحویل دادند؟ ساعتی که کوکو میکند.»
فلسفه این فیلم سینمایی خارجی دردناک و غمناک است و به خوبی به نمایش گذشته میشود. مهمتر از همه این فیلم درسهایی در مورد قدرت دارد که امروزه همچنان تاثیرگذار حس میشوند.
سانست بلوار (1950) Sunset Boulevard
این فیلم سینمایی خارجی نوآر به قدری شگفتانگیز است که هر احمقی که فیلمهای ظاهرا «خستهکننده» سیاه و سفید را دوست ندارد مجبور میکند بخواهد بیشتر مانند آن ببیند.
سانست بلوار که اغلب اوقات از آن به عنوان یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینمای آمریکا یاد شده است داستان یک نویسنده فیلم است که یک رابطه غیرقابل اجتناب با یک ستاره سابق سینمای صامت که دچار هذیان شده است به اسم نورما دزموند تشکیل میدهد (شخصیتی که ستاره واقعی سابق سینمای صامت، گلوریا سوانسون با شکوه تمام به نمایش میگذارد).
تمام جوایز اسکاری که این شاهکار بیلیوایلدر گرفته است از جمله اسکار بهترین فیلم را کنار بگذاریم، بیشترین تاثیرگذاری فیلم سانست بلوار روی تاریخ سینما به خاطر دیالوگهای انتهایی شاخص (و جنونآور) آن است.
قصد لو دادن داستان فیلم را نداریم ولی این دیالوگهایی نهایی باعث میشوند تفکر عاقل بودن را زیر سوال ببرید.
چه زندگی شگفتانگیزی (1946) It’s a Wonderful Life
دیدن فیلم سینمایی خارجی چه زندگی شگفتانگیزی به تمامی افرادی توصیه میشود که بیشتر از این که در زندگی قدردان باشند، از آن تنفر دارند. جیمز استوارت فوقالعاده دوستداشتنی نقش مردی را بازی میکند که کلی بدهی مالی دارد.
او که به آخر خط رسیده است و چیزی جز ناامیدی را در زندگی نمیبیند تصمیم به خودکشی میگیرد. سپس، یک فرشته از آسمان فرود میآید تا با یادآوری زندگی استوارت از گذشته تا به حال به او نشان دهد چقدر خوشبخت است.
این فیلم کلاسیک که به کارگردانی فرانک کاپرا ساخته شده است با یک سکانس نهایی فراموشنشدنی تمام میشود: استوارت با شادی در میان شهر میدود، به خانه بر میگردد و در کنار یک درخت کریسمس اعضای خانواده خود را غرق بوسه و آغوش میکند.
فیلم چه زندگی شگفتانگیزی بدون شک یکی از امیدبخشترین فیلمهای سینما است که از طریق قدرت بازیگران خود و همچنین پیامی که دارد هر گونه عیب کوچک خود را میپوشاند.
کازابلانکا (1942) Casablanca
بدون شک کازابلانکا یک فیلم سینمایی خارجی است که توسط عاشقان سینهچاک سینما به مراتب توصیه شده است و بیصبرانه منتظر هستید فرصتی برای دیدن آن پیدا کنید و البته خسته شدید از بس شنیدید کازابلانکا، کازابلانکا! ولی واقعا دو دلیل بسیار خوب برای این پافشاری وجود دارد: این فیلم لعنتی خیلی خوب و همچنین خیلی مهم است.
فضای فیلم در شهر کازابلانکای مراکش در طول دوران جنگ جهانی دوم است که تحت کنترل نازیها قرار دارد و داستان یک مهاجر به اسم ریک بلین (با بازی همفری بوگارت بزرگ) است که در کشمکش بین نگه داشتن کافه خود (جایی که او فراریهایی را استخدام میکند که از رژیم نازی فرار کردهاند) و پیدا شدن مجدد یک عشق نافرجام یعنی زنی به اسم ایلسا راند (با بازی اینگرید برگمن) است که حالا با همان تیپ مردی ازدواج کرده است که بلین باید از او محافظت کند.
این فیلم سینمایی خارجی عالی در یک تاریخ بسیار عالی اکران شد یعنی 26 نوامبر سال 1942 که مصادف است با حمله متفقین به شمال آمریکا و تصرف کازابلانکا. بنابراین، به همین دلیل است که تام هنکس زمان معرفی فیلم محفظه رنج 2008 بیگلو به عنوان برنده جایزه اسکار بهترین فیلم (داستان آن در مورد جنگ عراق است)، آن را با کازابلانکا مقایسه کرد.
سرگیجه (1958) Vertigo
فیلم سرگیجه که اخیرا از سوی مجله فیلم بریتانیایی Sight & Sound به عنوان بزرگترین فیلم تاریخ یاد شده است، مورد تحسین دو دسته از عاشقان سینما است که معمولا به واسطه سلیقه بسیار متفاوت خود از در دو دسته کاملا جدا قرار میگیرند یعنی: طرفداران فیلمهای ترسناک روانشناختی و آن دسته از افرادی که یک فیلم عاشقانه خوب را تحسین میکنند.
جیمی استوارت در این فیلم نقش جان «اسکاتی» فرگوسن را بازی میکند، یک کارآگاه که از ارتفاع شدیدا میترسد و زمانی که شروع به تحقیق در مورد زن زیبا و جوان (با بازی کیم نواک) یک رفیق قدیمی میکند، روان شکنندهاش او را به سمت توهم و آشفتگی هدایت میکند.
داستان عاشقانه درون فیلم به واسطه ارتباطهای مهربانانه فرگوسن با شخصیتی که نواک بازی میکند یعنی مادلن است، روابطی که کارگردان فیلم هیچکاک کبیر با ظرافت مدیریت کرده است تا حس همدردی خالصانه برای هر دو شخصیت شکل گیرد.
در رابطه با بخش تاریکتر فیلم سرگیجه یعنی نیمه دوم فیلم باید بگوییم سرشار از پیچشهای داستانی هوشمندانه است که زمانی آشکار میشوند به شکل موثری سلامت عقل در حال فروپاشی فرگوسن را به بیننده انتقال میدهند.
هیچکاک به کمک رنگپردازی و جلوههای بصری آشکار از طریق یک کالیدوسکوپ آشفتگی روانی درون شخصیت خود را برجسته میکند که در آن واحد هیپنوتزیمکننده و گیجکننده است.
در پایان باید بگوییم سرگیجه بیش از 60 سال قبل ساخته شده است ولی هنوز مانند تیراژ ابتدایی این فیلم سینمایی خارجی در سینما دیده نشده است و تمامی فیلمهای دیگر فقط یک مقلد بودند.
عصر جدید (1936) Modern Times
ولگرد کوچولو، شخصیت دوستداشتنی چارلی چاپلین که در سال 1914 برای اولین مرتبه روی پرده سینما ظاهر شد، در فیلم عصر جدید متحول میشود، در فیلمی که او نهایت تلاش خود را نشان میدهد تا با جهان در حال تغییر اطراف خود وفق پیدا کند.
اما چالشهایی که او بعد از دوران رکورد بزرگ با آنها روبهرو میشود خیلی با چالشهای امروزی ما فرق ندارند یعنی: بیکاری، فقر و استفاده رو به رشد از دستگاهها در محیط کار که جای انسانها را میگیرند.
(سکانسی که در آن چاپلین عملا به یک چرخدنده یک دستگاه تبدیل میشود یک اثر درخشان در کمدی بدنی (شکلی از کمدی که تمرکز به استفاده از بدن برای خنداندن بیننده دارد) است که امروزه مانند تمام نقشآفرینیهای ویل فرل دل شما را از خنده به درد میآورد.)
تاثیرگذاری بیشتر تصاویر نسبت به کلمات ثابت شده است، بنابراین عنوان فیلم عصر جدید به خوبی داستان آن و تصمیم ترجیحا کنایهآمیز چاپلین را برای به دور انداختن فیلمنامهای که از قبل نوشته بود و فیلمبرداری به شکل یک فیلم صامت در دوران اوج فیلمهای ناطق، توضیح میدهد. فکر نمیکنیم بهتر از آثار چاپلین بتوانیم اثری را به عنوان یک فیلم سینمایی خارجی کمدی معرفی کنیم و عصر جدید بهترین آنها است.
ویدئودروم (1983) Videodrome
این فیلم فوقالعاده عجیب دوستداشتنی از کارگردان مولف کانادایی دیوید کراننبرگ تنش آزاردهنده فیلمهای اولیه او، مانند فرزندان و اسکنرها را به دست میگیرد و آن را به سطح دیگری که خاص خودش است میرساند.
فیلم ویدئودروم به صنعت بی روح کسب و کار سرگرمی مصرفکننده نگاهی میاندازد و در مورد مدیر عامل یک ایستگاه تلویزیونی کابلی (با بازی جیمز وودز) است که به دنبال علت پخش سیگنالهای پخشکننده صحنههای مشمئزکننده (بدون شک پورنوگرافی و خشونت) است.
جستجوی او باعث میشود به ویدئودروم برسد، منبع پخش این سیگنالها که تا حدی بیننده را سرگرم میکند که ذهن او را از کار میاندازد.
جلوههای ویژه این فیلم سینمایی خارجی عجیب مانند یک تلویزیون نبضدار همچنان به شکل غیرقابل انکاری آزاردهنده هستند. بدون شک پس از سالها اکران این فیلم، دستگاههای پخش تلویزیونی تغییر کردند ولی دیدگاه کراننبرگ نستب به تغییراتی که انسان در برخورد با فناوری تجربه میکند تازه حس میشود.
صورتزخمی (1983) Scarface
اگر از فرهنگ عامه تنها به این دلیل لذت میبرید که به شما اجازه میدهد به شکل وسیعی در موضوعات فرهنگی سهیم باشید، باید حتما فیلم سینمایی خارجی صورتزخمی را ببینید.
تا الان، اگر تا حالا این فیلم سینمایی خارجی را ندیدهاید، باید احساس کنید که با بازسازی طولانیمدت برایان دی پالما از فیلم گانگستری که به همین نام در سال 1932 در مورد آل کاپون ساخته شده است در جاهای گوناگون برخورد کردهاید.
دیالوگهای مشهور این فیلم را در آهنگهای رپ شنیدید، تونی مونتانا (نسخه دهه هشتادی دی پالما و اولیور استون از کاپون) و تفنگ بزرگ او را روی پوسترها و تیشرتها دیدید. بدون شک بازی GTA: Vice City را نیز انجام دادید.
اما ارجاعات و محتواهای متفاوت، تجربه مشابه نشستن و لذت از این فیلم طولانی لعنتی عالی را به وجود نمیآورند. برای این که واقعا در کنار تونی، فراری کوبایی که به مصرفکننده و شاه دنیای مواد مخدر تبدیل میشود، روح خود را از دست بدهید باید 170 دقیقه با او همراه شوید.
رفقای خوب (1990) Goodfellas
در بین مجموعه فیلمهای مافیایی آمریکایی، درام سال 1990 مارتین اسکورسیزی از نظر سینمایی از تمامی آنها موفقتر است.
کارگردان در بازه زمانی 146 دقیقهای که در اختیار دارد، به خودش به اندازه کافی وقت میدهد تا از تمامی هنرهای کارگردانی خود استفاده کند از تکنیک فریز فریم و جامپ کات گرفته تا تکگوییهای شکننده دیوار چهارم (دیوار چهارم در هنر به دیوار نامرئی گفته میشود که بین هنرپیشگان و تماشاگران وجود دارد. شکستن دیوار چهارم میتواند بخشی از فیلمنامه هم باشد، مثلا به این شکل که بازیگران در حین نمایش متوجه شوند که در یک «نمایش» یا توطئه اسیر هستند و سعی کنند از بینندگان کمک بگیرند) و نماهای متحرک (ترکینگ شاتها).
سکانسی که هنری و کارن هیل (با بازی ری لیوتا و لورین براکو) در کوپاکابانا قدم میزنند و به شیوه فیلمبرداری با دوربین ثابت گرفته شده است به سادگی بهیادماندنیترین سکانس فیلم است که چندین روز زمان و هشت برداشت صرف گرفتن صحیح آن شده است.
بدن شک این سکانس باید با دقت بالا گرفته میشده است، چون مانند یک نمادی بصری برای بخش اول داستان است یعنی جهان شگفتانگیزی که این زوج با آن آشنا میشوند.
این فیلم سینمایی خارجی همانطور که به جلو پیش میرود، ریتم آن نیز بیشتر میشود تا تقلیدی از سرعت زندگی هنری باشد که کنترل آن دارد از دست خارج میشود.
این نوع فیلمسازی مبهوتکننده و دیوانهکننده است. اسکورسیزی خودش قصد داشته است «رفقای خوب را مانند یک شلیک از اسلحه شروع کند و سپس با بالا بردن سرعت فیلم، تقریبا از آن یک تریلر دو ساعت و نیمه بسازد. به نظر من این تنها راهی است که میتوانید واقعا این سبک زندگی شادیبخش را حس کنید و متوجه شوید چرا بسیاری از افراد جذب آن میشوند.»
پدرخوانده (1972) The Godfather
فرانسیس فورد کاپولا از رمان ماریو پوزو استفاده کرد تا پدرخوانده را به یک اثر تاثیرگذار در مورد معصومیت گمشده کاپیتالیسم و جامعه آمریکا تبدیل کند که الزاما دستمایه تمامی فیلمهای گانگستری است.
موضوع فیلمهای گانگستری، به ویژه خوبهای آنها تقریبا همیشه در مورد موفق نبودن جامعه آمریکا (بنابراین شکست کاپیتالیسم) در محافظت از مردمش و پرورش آنها است. جامعه آمریکا این کار را نخواهد کرد، بنابراین مافیا تلاش خود را در این زمینه نشان خواهد داد.
ولی این سازمانها فقط گناهان مشابهی را مرتکب میشوند. تنها تماشای این گناهان که مجموعه کوچکی از شخصیتها دچار آن میشوند، بزرگتر از هر گزارش عظیم اقتصادی تاثیرگذار خواهد بود.
«من به آمریکا ایمان دارم.» این اولین کلماتی است که در فیلم کاپولا گفته میشود و سپس با نشان دادن تصاویری از خشونت و فساد تمام تلاش خود را میکند تا شما را از این باور دور کند.
مایکل کورلئونه (با بازی ماندگار آل پاچینو) به مدت خیلی طولانی از فعالیت کسب و کار خانوادگی فاصله گرفته است. چون او به آمریکا باور داشته است و بنابراین به جنگ میرود. اما مشکل این جا است که کسب و کار خانوادگی به او نیاز دارد.
اوجگیری او در این کسب و کار (و همزمان سقوط او از شکوه زندگی) باعث میشود تا یکی از شخصیتهای شرور سینما شکل گیرد که بیشتر از همه با او همدردی میکنید.
عملا تمامی فیلمهای گانگستری پس از پدرخوانده سعی کردند مثل آن باشند. مشکل این جا است که هیچکدام از آنها به زیبایی پدرخوانده نیستند.
خوب، بد، زشت (1966) The Good, the Bad, the Ugly
اگر تصمیم داشته باشید تنها یک فیلم سینمایی خارجی از سینمای وسترن اسپاگتی ببینید، آن فیلم باید خوب، بد، زشت سرجیو لئونه باشد. عناصر داستانی فیلم ساده و فوقالعاده بیاهمیت هستند: یک مرد تحت تعقیب، یک صندوقچه طلا و به اندازه کافی هفتتیر.
اما از همین بخشهای ساده یک فیلم طولانی تاثیرگذار شکل میگیرد که دلیل موفقیت آن موسقی متن بی نظیر استاد انیو موریکونه، فیلمبرداری زیبا، سکانسهایی از طبیعت گیرا که فیلمساز معروف ترنس مالیک بدون شک باید به آن حسادت کند و شخصیت شاخصی است که کلینت ایستوود از خود به جا میگذارد.
فیلمهای لئونه، به ویژه این یکی، باعث شدند ایستوود به جایگاه امروزیاش برسد. کوئنتین تارانتینو از این فیلم به عنوان یکی از فیلمهای محبوبش یاد میکند. احتمالا شما نیز به او خواهید پیوست. اگر طرفدار دیدن فیلم سینمایی خارجی دوبله فارسی هستید باید بگوییم این فیلم با دوبله فارسی بسیار خوبی در بازار وجود دارد.
داستان عامهپسند (1994) Pulp Fiction
آیا فیلم سینمایی خارجی دیگری را به یاد میآورید که بیشتر از شاهکار کوئنتین تارانتینو از آن تقلید کرده باشند؟ و منظور ما فقط فیلمهای جنایی نیست. هر فیلمی که فکرش را کنید از دانی دارکو گرفته تا جونو وامدار زوال هوشمندانه فرهنگ عامه هستند که در فیلم داستان عامهپسند نشان داده میشود.
اما ویژگی که این فیلم اصیل را از مقلدان ضعیف خود جدا میکند، حس واقعی موقعیتهای خطرناک داخل فیلم است. در نهایت، فیلم عامهپسند که در بین فیلم های کوئنتین تارانتینو نام او را بیشتر مطرح کرد، فقط دیالوگهای خندهدار و طنز کنایهدار داخل آن نیست. شما از فیلم طنز آن، صحبت در مورد ماساژ پا و شلیک تصادفی به مغز مسافر داخل ماشین را به یاد میآورید، ولی همه آنها در خدمت یک پایان جدی هستند.
سکانس پایانی بهترین فیلم تارانتینو، یعنی زمانی که جولز آدمکش (با بازی ساموئل ال جکسون) در مورد فلسفه خود از زندگی توضیح میدهد، فراتر از اشارهها به سریالهای کالت دهه 70 تلویزیون، تاثیرگذار است.
سخن پایانی درباره فیلم سینمایی خارجی
معرفی یک فیلم سینمایی خارجی خوب کار خیلی دشواری است. در حقیقت بخش زیادی از لذت از یک فیلم جدید سینمایی به سلیقه بیننده بر میگردد. اما در تهیه و تالیف فهرست بالا سعی کردیم به آثار شاخصی توجه کنیم که در تاریخ سینما روی فیلمهای بعدی خود تاثیر گذاشتند و حتی پس از سالها اکران دیدن آنها هنوز حس تازگی در خود دارد.
با توجه به این که اکثر کارهای بالا ساخت آمریکا و استودیوهای هالیوودی هستند و بدون شک امکان آن وجود نداشته است تمامی آثار شاخص سینما را به عنوان یک فیلم سینمایی خارجی جدید که باید ببینید معرفی کنیم، این را وظیفه خوانندگان سایت میدانیم که نه تنها در مورد عناوین بالا بحث کنند، بلکه از فیلمهایی نام ببرند که در این فهرست حضور ندارند و حتی توسط سایر کشورها ساخته شدند ولی ارزش بارها دیدن را دارند.
همچنین باید به آثاری اشاره کنیم که دوست داشتیم ای کاش در سال قبل میلادی به عنوان یک فیلم سینمایی خارجی 2019 اکران میشدند تا در فهرست بالای ما قرار میگرفتند مانند فیلم سینمایی بریکینگ بد.
منبع: Complex