آیا فیلم های چارلی چاپلین را دیدهاید؟ «سینما»، برای این کلمه یک تصویر بینالمللی وجود دارد که همه آن را بشناسند. با شنیدن این کلمه از پیر تا جوان، یک تصویر خاص به ذهن ما میآید. مردی با ظاهر یک جنتلمن که پول چندانی ندارد یا اصلا بیپول است. کلاه لبهدار روی سر میگذارد، کفشهای بزرگ دارد، شلوار گشاد و یک ژاکت بسیار تنگ و کهنه میپوشد، با یک عصا در دستانش خیلی خندهدار راه میرود، سبیل مسواکی دارد که ما را به یاد دو نفر میاندازد. مردانی که دو موضوع مهم در زندگی را بهتصویر کشیدهاند یکی اندوه و دیگری شادی. خالق این مرد اسم او را «ولگرد کوچک» میگذارد، یک کشور او را به اسم «شارلوت» (Charlot – کلمه ولگرد در چندین زبان) صدا میزنند.
در فاصله زمانی بین دو جنگ جهانی، شاید مردم واقعا به فیلم های چارلی چاپلین نیاز داشتند. زمانیکه اولینبار او را در فیلم مسابقه اتومبیلرانی در ونیز دیدیم، او ولگردی که ما امروز میشناسیم و دوست داریم نبود. در ابتدا، او بداخلاق بود و مانند یک ولگرد عبوس و بیرحم دیده شد که تنها قصد خنداندن مردم را دارد. این شخصیت هنوز در حال شکلگیری بود و با کمی تغییر، ولگرد متولد شد. او از هرنظر و طبق هر معیاری یک نابغه است. هیچ واژه دیگری برای توصیف او، درکش از روح انسانی، هنر خلاقانهاش و بزرگی فیلم های چارلی چاپلین وجود ندارد.
افرادی که او را میشناختند میگفتند او از خودراضی و گاهی اوقات فوقالعاده بیرحم است. (ویرجینا چریل بازیگر یکی از فیلم های چارلی چاپلین یعنی روشنایی های شهر چندین مرتبه در حین ساخت فیلم اخراج شد). البته از یک نگاه دیگر او یک انسان مانند ما است با تمامی اشتباهات ولی با یک استعداد سینمایی شبهخدایی. او از فرش به عرش رسید، بهعنوان یک بازیگر ابتدا حرفهای برای خود دست و پا کرد و سپس بهعنوان یک نویسنده، کارگردان، آهنگساز و تهیهکننده نام خود را در آسمان هنر هفتم درخشان جلوه داد.
فیلم های چارلی چاپلین باعث بلند شدن صدای خنده میلیونها فردی شدند که دو جنگ جهانی در دوران زندگی خود دیده بودند. گرچه، فیلم های کمدی اشکال هنری مهمی هستند، اما او تنها یک کمدین نبود و با فیلمهایی که ساخت قلب مردم را لمس کرد و روح آنها را پرورش داد.
او در طول دوران حرفهای خود در حدود 80 فیلم ساخت که اکثر آنها فیلم های کوتاه بودند. در این مطلب میخواهیم به فیلم های چارلی چاپلین یکی از نوابغ قرن بیستم سینما نگاهی داشته باشیم و در همین رابطه فهرستی از تمام فیلمهای بلندی که او کارگردانی کرده است تهیه کردیم، ولی اگر واقعا میخواهید شاهد اوجگیری هنر هفتم توسط چاپلین باشید نباید خودتان را تنها به فیلمهای بلندش محدود کنید.
ولی پیش از معرفی مجموعه فیلم های چارلی چاپلین شاید بپرسید چارلی چاپلین کیست؟ یا شاید برخی از افراد دوست داشته باشند با بیوگرافی چارلی چاپلین آشنا شوند.
زندگینامه چارلی چاپلین
خود او گفته است که در سال 1889 در محلههای جنوب شهر لندن بهدنیا آمده است. این اتفاق تنها 4 روز قبل از تولید بزرگترین دیکتاتور تاریخ یعنی هیتلر رخ داد که بعدا مورد هجو ولگرد کوچولو سینما قرار گرفت. اما تحقیقات گسترده سازمانهای مختلف، تاریخ دقیقی برای این ادعا را نشان نمیدهند و خانواده او 40 سال بعد از مرگش نامهای در یک کشو قفل شده پیدا کردند که به تولد او در کمپ کولیها در نزدیکی بیرمنگام اشاره میکرد.
والدین چارلی بازیگر و آوازهخان سالنهای لندن بودند و پیش از سه سالگی او از یکدیگر طلاق گرفتند. چارلی آواز را از مادر خود آموخت، زنی که بعدا در یک آسایشگاه روانی در اطراف لندن بستری شد. چاپلین هنر خود در پانتومیم را مدیون مادرش میداند و طی سالهای 1910 تا 1912 در جاهای مختلف آمریکا نمایش پانتومیم برگزار کرد. همکاری او در سال 1913 با یک شرکت فیلمسازی و حضور در فیلم ساختن یک زندگی در سال 1914 به معنای شروع حرفه درخشان و شهرت چارلی چاپلین بود.
چارلی چاپلین در زندگیاش 4 مرتبه ازدواج کرد، سه مرتبه طلاق گرفت ولی همسر چهارم او با آن که 36 سال اختلاف سنی داشتند تا پایان عمر چارلی با او بود. این نابغه پس از مرگ خود تقریبا 500 میلیون دلار ثروت به جا گذاشت.
با این مقدمه کوتاه شما را با بهترین فیلم های چارلی چاپلین آشنا میکنیم. با فانیبو همراه باشید.
11. کنتسی از هنگکنگ (A Countess from Hong Kong (1967
کارگردان محبوب من بههمراه بازیگر مورد علاقهام و بازیگر زنی که او را تحسین میکنم و یک موسیقی متن بسیار رومانتیک باعث میشود از این فیلم انتظار کیفیتی بالاتر از سطح متوسط داشته باشم. این اولین فیلم رنگی و آخرین فیلمی محسوب میشود که چاپلین کارگردانی کرد (او تقریبا در این زمان 80 سال سن داشت)، ولی افسوس آن چیزی را که میخواهیم در این فیلم پیدا نمیکنیم. مارلون براندو و سوفیا لورن زوج زیبایی هستند ولی فراتر از این فیلم چیزی ندارد، بین آنها هیچ کشش واقعی دیده نمیشود، گرچه این نوع کشش مهمترین عنصر یک فیلم کمدی رومانتیک است. این نوع سبک کمدی (اکثرا اسلپاستیک) با شیوه بازیگری براندو سازگار نیست و چنین نکتهای را فیلم بهخوبی نشان میدهد.
یک کنتس روسی بهصورت قاچاقی سعی میکند از هنگکنگ بدون گذرنامه فرار کند و در کابین یک سفیر آمریکایی مخفی میشود. این اثر بهعنوان یکی از فیلم های چارلی چاپلین در ژانر کمدی رومانتیک ممکن است سرگرمکننده باشد ولی سطح انتظارات از آن بالا بود.
مارلون براندو استعداد چاپلین را تحسین میکرد ولی همکاری با او داستان دیگری بود. او گفت که چاپلین سادیسمیترین فردی بود که میشناخته است. دلیل حرف او به علت رفتار بد چاپلین با پسرش سیدنی چاپلین (یکی از ستارگان این فیلم) سر صحنه بود و همانطور که میدانیم براندو با پدرش مشکلات خاص خودش را داشته است؛ بنابراین نمیتوانست این نوع رفتار را تحمل کند. اما براندو و لورن نیز بهخوبی با یکدیگر کنار نیامدند. شاید به این دلیل که براندو شرایط خوبی نداشته است. از نظر چاپلین نیز براندو فردی بود که نمیشد با او کار کرد.
در کنار پسر چاپلین ما همچنین میتوانیم از بازیگران دیگر فیلم یعنی تیپی هدرن، دخترهای کارگردان جرالدین، ویکتوریا و جوزفین چاپلین و خود کارگردان نام ببریم که نقش کوتاه یک مسافر قاچاقی دارد. خوب است بدانید آهنگ بسیار موفق «This is My Song» پتولا کلارک آهنگی است که چاپلین برای این فیلم نوشته است.
سکانس مورد علاقه:
سکانس رقص خندهدار در اواسط فیلم از جمله کاپیتان قایق.
دیالوگ مورد علاقه:
Ogden: «من در این فکر هستم سرنوشت تو تحت همین شرایط چی بود.»
10. یک سلطان در نیویورک (A King in New York (1957
«بودن یا نبودن: مسئله این است. آیا خرد را بایستهتر آنکه به تیرها و تازیانههای زمانه ظالم تن سپاریم، یا بر روی دریایی از درد سلاح برکشیم، به آن بتازیم و عمرش را به سر آوریم؟ مردن، خوابیدن – دیگر هیچ؛ و با خواب رفتن، بگوییم که به دلواپسیها و هزاران هراس طبیعی که تن وارث آن است، پایان دادهایم. این فرجامیست بس خواستنی. مردن، خوابیدن – خوابیدن، شاید خواب دیدن: آری، مشکل همینجاست…» ویلیام شکسپیر.
یک سکانس وجود دارد که هنر دو هنرمند محبوب من در آن با یکدیگر خودنمایی میکنند، چارلی چاپلین کلمات شکسپیر را بازگو میکند و بههمراه آن جملات مشهوری از هملت، شاهزاده دانمارک میگوید. این سکانسی است که تا زمانیکه با چشمان خودم ندیدم باورم نمیشد اتفاق میافتد و بدون شک خیلی هم خندهدار بود البته به شیوه چاپلین. این سکانس بهنظر من نقطه برجسته فیلم است. از نظر چاپلین پس از اینکه از آمریکا به علت «ضد آمریکایی بودنش» تبعید شد، در فرهنگ خشونتآمیز دهه 50 آمریکا عنصر کمدی به اصطلاح کمونیستی بود. در این دوران، ادای کلمه کمونیست مانند این بود که در جهان هری پاتر بگویید ولدمورت.
پس از کمدی هجو فوقالعاده «دیکتاتور بزرگ»، فیلم یک سلطان در نیویورک در بین فیلم های چارلی چاپلین دومین اثر سیاسیاش و یک هجو دیگر در مورد کمیته مککارتی، شهرت و فرهنگ تبلیغاتی آمریکا است. این اولین فیلمی بود که او پس از تبعید از آمریکا در انگلستان ساخت. این فیلم تقریبا بیست سال پس از ساخت در سال 1975 در آمریکا اکران شد.
یک سلطان پس از انقلاب در کشورش از اروپا به نیویورک میآید. اما پول و دارایی او را میدزدند و شروع به فعالیت در عرصه تبلیغات میکند و به یک چهره مشهور تبدیل میشود. سپس او با بچهای آشنا میشود که پسر بسیار زرنگی است. والدین او درواقع کمونیست بودهاند و از افشای نام سایر دوستان کمونیست خود در دادگاه کمیته خودداری میکنند. در همین حین مردم به اشتباه سلطان را به دلیل دوستیاش با پسربچه کوچک، کمونیست فرض میکنند. پس از این که مسائل حل میشود، سلطان نیویورک را ترک میکند، شهری که برای یک شاه اروپایی بیش از حد دیوانهکننده و شلوغ است.
نقش پسرک داخل فیلم را پسر چاپلین، مایکل بازی میکند. او بهویژه در گفتن دیالوگهای طولانیاش بسیار بااستعداد است. بدون شک چارلی چاپلین یک استعداد است و حتی زمانیکه تقریبا 70 سالش بود بسیار خندهدار و پر انرژی بود. (این آخرین مرتبهای بود که او در یک فیلم بازی کرد). اولیور جانسون و داون آدامز زیبا سایر بازیگران فیلم هستند.
سکانس محبوب:
سکانس تکگویی هملت.
دیالوگ محبوب:
روپرت مکابی: «ترک کردن یک کشور مانند فرار از زندان و ورود به یک کشور دیگر مانند رد شدن از سوراخ یک سوزن است. موضوع درستنشدنی که ما در این دوران فوقالعاده سریع به واسطه گذرنامه حبس میشویم و جلوی ورودمان را میگیرند.»
9. زن پاریسی: درامی از سرنوشت (A Woman of Paris: A Drama of Fate (1923
«زن پاریسی» در بین فیلم های چارلی چاپلین اولین اثری است که چاپلین کارگردانی کرد و بازیگر آن نبود، فیلمی که در طول سالیان سال از سوی طرفداران او درک شده و بهعنوان یک کلاسیک عاشق آن شدهاند.
این فیلم همچنین دراماتیکترین فیلم چاپلین است چون عناصر کمدی بهندرت در آن دیده میشوند. ابتدا، اجازه دهید با ادنا پرواینس آشنا شویم. او یک شخصیت مهم در زندگی چارلی چاپلین است، ابتدا بهعنوان یک بانوی اول سپس بهعنوان یک دوست دختر و یک دوست معمولی. چاپلین ممکن است اکثر زنانی را که میشناخته است ترک کرده باشد اما داستان او با پرواینس فرق داشت. آنها با یکدیگر آشنا شدند و تا زمان مرگ پرواینس در سال 1952 دوست بودند. او همچنین پرواینس را پس از اینکه در فیلمهایش بازی نکرد، به مدت هفت سال در فهرست حقوق بگیران خود نگه داشت.
چاپلین همیشه اعتقاد داشت پرواینس یک ستاره بزرگ سینما خواهد داشت و در سایر فیلم های چاپلین بازی خواهد کرد. او «زن پاریسی» را ساخت و تنها به این دلیل در آن بازی نکرد که ادنا پرواینس ستاره فیلم باشد، او نمیخواست شکوه بازی این زن زیبا را بدزدد. گرچه او نقشآفرینی خوبی داشت، ولی چیزیکه چاپلین برای او میخواست تحقق بخشیده نشد و نام او امروزه هنوز تنها به واسطه فیلم های چارلی چاپلین به یاد آورده میشود.
«یک زن پاریسی» داستان یک عشق درک نشده، ناتمام، حسادت، فقر و ثروت، تردید، عشق ذهنی، خودکشی، اندوه، بخشش و سرنوشت است. این فیلم یک پایان رستگاری کلاسیک برای شخصیت اصلی یعنی ماری سنتکلیر دارد که مردی را که عاشقش بود از دست داده و عشق را در چشمان کودکان بیخانمی که به آنها کمک میکند، پیدا کرده است. نقش این مرد را کارل میلر (در فیلم «پسربچه» او پدر و ادنا مادر بود») بازی کرده است.
آدولف منژو که ملاحت و زیبایی او پیش از اینکه کری گرانت مصداق این کلمات باشد در هالیوود زبانزد بود، نقش دوست پسر پولدار را بازی میکرد و میتوانیم بگوییم با نقشآفرینی ابتدایی خود در فیلم های چارلی چاپلین یک ستاره سینما شد. ممکن است او را بهواسطه بازی در فیلم راههای افتخار در کنار کرک داگلاس و فیلم Stage Door در کنار کاترین هپبورن و جینجر راجرز به یاد آورید. این فیلمی یکی از ناشناختهترین فیلمهای چاپلین ولی یکی از خوبها است.
مایکل پاول از استودیو فیلمسازی Powell and Pressburger و کارگردان فیلمهایی مانند «مسئله مرگ و زندگی»، «کفشهای قرمز و چشمچران» گفته است این فیلم بیشتر از همه روی او تاثیر گذاشته است.
سکانس محبوب:
سکانس نهایی، ماری سنت.کلیر در یک کالسکه، شخصیت آدولف منژو در ماشین دیگر، خیلی نزدیک ولی با این حال بسیار دور از یکدیگر.
دیالوگ محبوب:
ماری سنت.کلیر: «چرا موضوع گذشته را مطرح میکنی؟»
ژان میلت: «چون تو را آن موقع بهتر میشناختم.»
8. موسیو وردو (Monsieur Verdoux (1947
اجازه دهید به سخنان موسیو وردو در سکانس افتتاحیه توجه کنیم:
«شب بخیر. همانطورکه میدانید، اسم من هنری وردو است. من به مدت 30 سال تا دوره رکورد بزرگ سال 1930 کارمند بانک بودم و سپس بیکار شدم. بعد از آن مشغول کشتن اعضای جنس مخالف شدم. این کار تنها یک اقدام شغلی برای حمایت از یک خانه و خانواده بود. اجازه دهید با خیال راحت به شما بگویم، حرفه یک ریش آبی (شخصیت افسانهای که با زنها ازدواج میکرد و آنها را میکشت) به هیچوجه سودآور نیست. تنها یک فرد با خوشبینی بیواهمه از چنین خطری استقبال میکند. کاری که متاسفانه من انجام دادم.»
موسیو وردو یک اثر متفاوت در بین فیلم های چارلی چاپلین و داستان واقعی زندگی ریش آبی فرانسوی هنری دزایر لاندرو است که در سال 1922 محکوم به اعدام با گیوتین شد. چاپلین مخاطبان خود را با بازی در نقش یک قاتل زنجیرهای که کاملا خلاف تیپ بازی او بهعنوان یک ستاره فیلم های صامت بود، غافلگیر کرد و این فیلم در گیشه شکست خورد.
اما قصد چاپلین ساخت یک کمدی سیاه نبود بلکه همچنین میخواست فیلمی با نگاه ضد جنگ بسازد که میتوانیم این نکته را در انتهای فیلم متوجه شویم. ایده ساخت این فیلم به اورسن ولز تعلق دارد که استعداد چاپلین را تحسین میکرد و قرار بود کارگردانی چاپلین در این فیلم را برعهده گیرد. اما در انتها، چاپلین از ایده ولز استفاده کرد و خودش کارگردان فیلم شد.
«موسیو وردو» یک فیلم خوب با نقشآفرینی قوی چارلی چاپلین است. من فکر نمیکنم هرگز این کلمات را بلند بیان کنم ولی دیدن بازی او در یک شخصیت، بسیار متفاوت با «ولگرد کوچک» جالب است. او یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ است و با شخصیت ریش آبی خود در این فیلم این قضیه را نشان میدهد. موسیو وردو خصوصیات مختلفی مانند تاریک، خندهدار، مهربانی، خوشایند، پرحرف، ظالم، فاسد، باهوش، اندوهناک و رومانتیک را در خود دارد، بنابراین با شخصیتی چند لایه و ماسکهای بسیار متعدد روبهرو هستیم که چاپلین با استادی تمام آنها را نشان میدهد. او در بخش فیلمنامه اورجینال برای این فیلم نامزد جایزه اسکار شد.
سکانس محبوب:
سکانس قایق با یکی از همسرانش به اسم Annabell Bonheur.
دیالوگ محبوب:
قاضی: «موسیو وردو، شما گناهکار شناخته شدید. آیا قبل از اینکه حکم به شما ابلاغ شود، حرفی برای گفتن دارید؟»
هنری وردو: «بله عالیجناب. گرچه دادستان من را تحسین نکرده است ولی حداقل قبول دارد من عقل دارم. ممنونم، عالیجناب. من مغز دارم و به مدت 30 سال از آن با صداقت استفاده کردم. پس از آن، هیچکس عقل من را نمیخواست. بنابراین مجبور شدم خودم یک کسب و کار راهاندازی کنم. آیا قاتل سریالی بودن چیزی نیست که دنیا آنرا تشویق کند؟ آیا هدف اصلی ساخت سلاح کشتار دستهجمعی نیست؟ آیا این سلاحها زنان بیگناه و کودکان را تکهتکه نکرده است؟ و آیا این کار را کاملا علمی انجام داده است؟ اگر بخواهیم مقایسه کنیم، من بهعنوان یک قاتل زنجیرهای در برابر آن یک آماتور هستم.»
7. روشناییهای صحنه (Limelight (1952
افتخار قرار دادن دو نفر از بزرگترین ستارههای سینمای صامت به یکی از فیلم های چارلی چاپلین یعنی «روشناییهای صحنه» اختصاص دارد: کارگردان چاپلین و چهره مشهور سینما باستر کیتون.
مردم همیشه فکر میکردند این دو رقیب هستند، شاید هم بودند ولی در همین حین به هنر یکدیگر احترام میگذاشتند. کیتون حتی در زندگینامه خود گفته بود که چاپلین بزرگترین کمدین سینمای صامت تاریخ است.
زمانیکه چاپلین روابط تجاری بهتری داشت و در طول سالیان سال به نسبت گذشته موفقتر شده بود، کیتون یک قرارداد با استودیو فیلمسازی MGM داشت که دستمزد او از فیلمهایش را محدود میکرد. باستر زمانی که چاپلین پیشنهاد بازی در یک سکانس از فیلم را به او داد، وضعیت مالی خوبی نداشت. کاش آنها در فیلم بیشتر از 5 دقیقه با یکدیگر بودند، ولی باید در این لحظه به حرف گابریل گارسیا مارکز گوش کنیم: «چون به پایان رسیده است گریه نکن، بخند چون اتفاق افتاده است.»
کالورو یک کمدین پیر است که بهنظر طرفداران خود را از دست داده است، چون مردم دیگر به موضوعات دیگری میخندند. یک روز او به خانه میآید، مجددا مشروب مینوشد (این سکانس من را به یاد یکی از فیلم های کوتاه چاپلین در روزهای اولیه حرفهاش میاندازد که برای خنداندن مردم مستبازی در میآورد) و او زندگی همسایهاش را که تازه خودکشی کرده است نجات میدهد. همسایه او از قضا یک رقاص است ولی افسردگی شدید دارد. کالورو به او کمک میکند حالش بهتر شود، در همین حین که خودش بهدنبال کار میگردد. زمان میگذرد و او بهعنوان یک رقاص باله کار پیدا میکند ولی کالورو هنوز موفق به این کار نشده است. فیلم بهعنوان یک درام-کمدی، پیش میرود.
اما «روشناییهای صحنه» از تمام فیلم های چارلی چاپلین تاثیرگذارتر است و شاید فیلمیست که بیشتر از همه در مورد خود اوست. این فیلم انگار از زبان خود این کمدین بزرگ است که تقریبا 40 سال بازیگری میکند و مخاطبش، برخلاف مخاطبان کالورو، همیشه با او بودهاند، بنابراین ترسی که در این فیلم نشان میدهد بیهوده است.
چاپلین در نقش کالورو یکی از بهترین اجراهای خود را به نمایش گذاشت. احساساتی که او میتواند با یک حالت چهره انتقال دهد استعدادیست که از چاپلین یک افسانه ساخته است. کلیر بلوم در نقش تری فوقالعاده است و این اولین نقش او بهعنوان یک بازیگر است. (او جایزه بافتا را در رشته امیدبخشترین بازیگر جدید برنده شد). همچنین در این فیلم سیدنی پسر چاپلین، اولین بازی خود را انجام داد. سکانسهای رقص باله فوقالعاده هستند و بههمراه آن یکی از زیباترین قطعههای موسیقی را که تا حالا ساخته شده است به اسم Terry’s Theme میشنویم. چاپلین برای این آهنگ پس از 20 سال از اکران اولین فیلمش در آمریکا تنها اسکار خود را در یک بخش رقابتی برنده شد، چون او در دوره مککارتی از این کشور تبعید شده بود. اینگلبرت هامپردینک این آهنگ را به اسم «Eternally» ضبط کرد که به یک موفقیت عظیم تبدیل شد.
سکانس محبوب:
پایان شاعرانه، مرگ کالورو، دوربین از چارلی چاپلین، سیدنی چارلین، باستر کیتون بهطرف بیرون و سمت کلیر بوم زوم میکند که در حال رقصیدن با آهنگ Terry’s Theme است. نمایش باید ادامه داشته باشد.
دیالوگ محبوب:
«ما همه یک چیز هستیم: یک مشت آماتور. ما آنقدر زندگی نمیکنیم تا چیز دیگری باشیم.»
6. سیرک (The Circus (1928
«تاب بخور دخترک، تاب بخور تا آسمان و هرگز به زمین نگاه نکن، اگر بهدنبال رنگینکمانها میگردی، به طرف بالا و آسمان نگاه کن، هرگز اگر به پایین نگاه کنی، رنگینکمانی پیدا نمیکنی، زندگی شاید افسردهکننده باشد، ولی همیشه یکنواخت نیست، بعضی روزها، آفتابی است و بعضی روزها باران میبارد.»
در جهانی پر از فیلم های خنده دار بزرگترین کمدینها، این فیلم ممکن است تنها خندهدارترین آنها باشد. البته برخلاف این نکته، فیلم با یک آهنگ غمآلود به اسم «تاب بخور دخترک» شروع میشود که توسط چاپلین نوشته و خوانده شد و به همان غمآلودی آغازش ولی البته با اندکی امید تمام میشود.
ولگرد ما وارد در حال فرار از پلیسها وارد یک نمایش سیرک میشود. تماشاچیان سیرک عاشق او میشوند و صاحب سیرک او را استخدام میکند. آشنایی او با مرنا دختر رئیس به معنای عاشق او شدن است. ولی از نظر مرنا او تنها نقش یک دوست را دارد. زمانیکه یک فرد جدید و جذاب وارد سیرک میشود، یعنی فردی که روی طناب راه میرود، مرنا عاشق او میشود. دنیای ولگرد فقیر ما از هم میپاشد و او تصمیم به انتقام میگیرد. در انتها، ولگرد قلب طلایی برخلاف خواسته پدر مرنا به این زوج عاشق کمک میکند ازدواج کنند. پایان فیلم برای زوج عاشق شاد است ولی ولگرد به تنهایی به زندگی خود ادامه میدهد.
«سیرک» مانند سایر فیلم های چارلی چاپلین سرشار از سکانس های خندهدار براساس کمدی اسلپ استیک است. فرار از دست پلیس، خانه آینهها، نمایشهای سیرک، راه رفتن روی طناب، میمونی که ولگرد را تعقیب میکند و البته قفس شیر. تکمیل فرآیند تولید فیلم سیرک به نوعی برای چاپلین سخت بود، اتفاقهای متعدد و بدی رخ داده بود از طلاق همسر دومش لیتا گری گرفته تا مرگ مادرش (فردی که او بیشتر از همه دوست داشت)، دزدیده شدن واگنهای سیرک و اسبها و آتشسوزی استودیو در طول فرآیند تولید باعث شد تا او هرگز در کتاب زندگینامه خود به اسم «اتوبیوگرافی من» هرگز به این فیلم اشاره نکند. اما این فیلمی بود که باعث شد چاپلین اولین اسکار خود را در سال 1929 برنده شود. این فیلم بهنوعی در بین بسیاری از فیلمهای خندهدار چاپلین نادیدهگرفته شده ولی شایسته توجه کامل است.
آهنگساز این فیلم نیز خود چاپلین است و موسیقی متن فیلم شامل آهنگهای شاهکاری مانند تاب بخور دخترک، دوست شدن با مرنا و سیر شهر را ترک میکند میشود. جالب است بدانید «سیرک» یکی از محبوب ترین فیلم های اینگمار برگمان است. سیرک فیلم مسافر زمان چارلی چاپلین است که وجود زنی در پشت صحنه این فیلم با یک تصویر محو که میگویند گوشی همراه است، سوالات زیادی را بهوجود آورد.
سکانس محبوب:
سکانس قفس شیر. چاپلین حدود 200 برداشت داشت و در قفس یک شیر واقعی بود.
دیالوگ محبوب:
«زمان تغییرات متعددی را به سیرک آورده است، امیدهای جدید و آرزوهای تازه.»
5. جویندگان طلا (The Gold Rush (1925
چاپلین زمانی تصویری از افرادی دید که سعی داشتند با پیدا کردن معدن طلا در کلوندایک، آلاسکا به رویای آمریکایی دست پیدا کنند و او از همین تصاویر برای ساخت این فیلم الهام گرفت. او احتمالا فکر کرد که تب طلا (1898) یک سوژه عالی برای فیلم بههمراه نقدی اجتماعی از آن زمان خواهد بود و واقعا حق داشت. آغاز فیلم با صحنهای از مسیر کوهستانی Chillkoot Pass است. «رفیق کوچولو»، اسمی که چاپلین در اکران مجدد فیلم روی این شخصیت میگذارد، یکی از جویندگان طلا است.
در ارتفاع کوهستان، او در یک کابین با دو جوینده دیگر همراه میشود، یکی از آنها مجرم تحت تعقیب پلیس است. آنها گرسنه میشوند و بلک لارسن، مجرم فراری برای پیدا کردن غذا کابین را ترک میکند. زمانیکه او میرود، جیم گنده (با بازی مک سواین) دوست خود یعنی «رفیق کوچولو» را به شکل یک غذا، بهویژه یک مرغ، میبیند. در حالیکه آنها بحث میکنند، یک خرس وارد کابین میشود. پس از پایان طوفان و برف، دو دوست مسیر جداگانهای را در پیش میگیرند.
رفیق کوچولو به شهر میآید، آنجا جورجیا (با بازی جورجیا هیل) را میبیند و عاشق او میشود. از طرف دیگر، بلک لارسن کشته میشود و جیم گنده سعی میکند مکان معدن طلایی را که پیدا کرده بود به یاد آورد. در انتها، جیم گنده و رفیق کوچولو طلا پیدا میکنند، میلیونر میشوند و رفیق کوچولو جورجیا دختر رویاهای خود را روی یک کشتی پیدا میکند و آنها یک پایان خوش دارند. رفیق کوچولو، مهربانتر، فقیرتر و نجیبتر از همیشه واقعا شایسته این پایان شاد است.
فیلم شامل لحظات سینمایی بسیار شاخصی است از جمله خوردن یک کفش برای روز شکرگذاری، مرغ شدن، تاب خوردن کابین از لبه صخره و رقص چنگالها. «جویندگان طلا» بهعنوان یک مثال شاخص در بین فیلم های چارلی چاپلین ثابت میکند حس شوخ طبعی چاپلین فراتر از حد انتظار است. همچنان امروزه در مورد جلوههای ویژه فیلم بهویژه سکانس صخره کوهستان و کابین صحبت میشود.
چاپلین موسیقی این فیلم را نیز ساخت که مانند همیشه جالب و زیبا است. چاپلین زمانی گفت که این فیلمی بوده است که دوست دارد توسط آن او را به یاد آورند. «جویندگان طلا» اولین فیلم بلند چاپلین بود و توسط استودیو United Artists تولید شد. این فیلم وارد بسیاری از فهرستهای فیلمهای عالی از جمله «1001 فیلمی که باید قبل از مردن ببینید» شده است.
حواشی فیلم:
خرس درون فیلم یک خرس مشکی آمریکایی واقعی بود.
سکانس محبوب:
سکانس رقص با چنگالها.
دیالوگ محبوب:
«مرغ یا مرغ نه، رفیق کوچولو در چشم جیم گنده اشتهاآور بود.»
4. پسربچه (The Kid (1921
یک مرد فقیر (ولگرد) با یک بچه یتیم نامهای پیدا میکند که نوشته است «لطفا این طفل یتیم را دوست داشته باشید و از او مراقبت کنید». پس از تلاشهای متعدد خندهدار و ناموفق برای رها کردن بچه، او تصمیم به مراقبت از او و بزرگ کردنش میگیرد. او در خانهاش با یک اتاق کوچک برای این بچه جهانی بزرگ میسازد و به او عشقی میدهد که نمیتوانسته از والدین واقعی خود دریافت کند. بچه بزرگ میشود، یک پسر زرنگ و سختکوش، ولی همچنان بسیار فقیر.
در همین حین، مادر او به این علت که نمیتوانسته از کودک بدون وجود پدرش مراقبت کند و او را رها کرده است، پولدار میشود. او به کودکان فقیر کمک میکند و از قضا به محله ولگرد میآید که ناگهان پسر خود را میبیند. یک روز پسرک مریض میشود و پدرش ولگرد پیش دکتر میرود و نامه را به دکتر نشان میدهد. دکتر فکر میکند او باید در یک یتیمخانه باشد و بیننده شاهد یکی از دراماتیکترین سکانسهای تاریخ سینما یعنی عشق پدر و علاقه او به کودک است که ما را به کمک یک موزیک تاثیرگذار که خود چاپلین آهنگسازی کرده است (براساس سمفونی ششم چایکوسفکی) تکان میدهد.
در انتهای فیلم کودک چارلی چاپلین، همه چیز با یک پایان خوش تمام میشود که مادر واقعی کودک، پدر او (ولگرد) و پسرک در کنار یکدیگر خوشبخت هستند. حتی پلیس که پدر و پسر را به علت کلاهبرداری تعقیب کرده بود، با ولگرد کوچک ما به خاطر انساندوستی و مهربانیاش دست میدهد.
موضوع این فیلم سناریویی بود که مردم در طول سالهای بعد نسخههای متفاوتی از آن را در فیلمهای متعددی دیدند. فیلم پسر بچه نسخه اصل «طفل یتیم» بود، داستانی برای نشان دادن زمانی در اوج فقر و حالا پولدار، مادر یا پدر واقعی، مادر یا پدر فقیری که کودکی را به سرپرستی قبول میکنند و بهصورت ما داد میزند که من غمانگیز هستم و میتوانم شما را به گریه کردن وادارم و واقعا همین کار را هم کرد.
فیلم پسربچه خاص بود، نه به این خاطر که داستان اصیلی دارد، بلکه به علت ترکیب ایدهآل آن از کمدی و درام به شکلی که تنها چاری چاپلین از عهده آن برمیآمد. او واقعا بشریت را درک میکرد و بیننده را مجبور میکرد تا هرچیزی که او میخواهد احساس کند را ببیند. این قدرت ماورایی او بود.
چارلی چاپلین زمان ساخت این فیلم دوران سختی داشت، اولین ازدواج او با میلدرد هریس از ابتدا دردسرساز بود و نوزاد آنها سه روز بعد از تولد مرد و سپس این زوج طلاق گرفتند. او واقعا عاشق جکی کوگان، پسرک 4 ساله این فیلم بود. کوگان بهعنوان شخصیت تاثیرگذار فیلم بازی درخشانی از خود به جا گذاشت. ادنا پرویانس نقش مادر را بازی کرد. چارلی چاپلین برای اکران مجدد این فیلم در سال 1971، فیلم را مجددا تدوین و آهنگسازی کرد. برای تبدیل یک فیلم صامت به اثری قدرتمند و تاثیرگذار موزیک نقش مهمی داشت، چاپلین این قضیه را میدانست، بنابراین خودش برای فیلمهایش آهنگسازی میکرد، موسیقی متن «پسربچه» آهنگهای زیبای متعددی دارد. ازجمله: در خانه با نوزاد، کار کردن در خیابان، تعقیب روی پشتبام.
سکانس محبوب:
ولگرد سعی میکند کودک خود را از ماشین کارگران نجات دهد.
دیالوگ محبوب:
«اوه، خب، من فکر میکنم او خانه نیست.»
3. عصر جدید (Modern Times (1936
«داستان صنعت، داستان کسب و کار فردی – جهاد بشریت در تعقیب خوشبختی.» این جمله در ابتدای فیلم با یک ساعت بزرگ در پس زمینه شروع میشود و صحنه به داخل گروهی از کشتیها دیزالو میشود و سپس جمعیتی از افرادی را میبینیم که با عجله به سر کار میروند.
ولگرد این مرتبه در خط اسمبلی یک کارخانه کار میکند و در انتهای روز به علت از هم پاشیدن اعصابش در بیمارستان بستری میشود، او دیگر نمیتواند در عصر جدیدی زندگی کند که سیستم کاپیتالیسم فوردگرایی (Fordist) مردم را از حالت انسانی خود در آورده و به ربات تبدیل کرده است. او حتی نشان میدهد که شخصیت دوستداشتنیاش توسط یک ماشین غولپیکر به معنای واقعی کلمه بلعیده میشود و این تصویر یکی از شاخصترین تصاویر سینمای چاپلین است.
این فیلمی است از دوران رکورد بزرگ، زمانیکه مردم بیکار، گرسنه و ناامید بودند و سعی داشتند تغییری در آن ایجاد کنند. فیلم عصر جدید بدون شک یکی از دلایل تبعید چاپلین از آمریکا است، چون مردم فکر کردند این یک فیلم تبلیغاتی کمونیستی است. پس از اینکه او بیمارستان را ترک میکند، به زندان فرستاده میشود. زمانیکه آزاد میشود، حتی التماس میکند در زندان بماند ولی هیچ شادی دوام همیشگی ندارد. او با یک ولگرد خیابانی دوست میشود که داستان خود را در فیلم دارد. آنها سعی میکنند در این عصر جدید زندگی کنند که واقعا برای این دو فرد خام مانند یک ظالم رفتار میکند.
پولت گادرد که سومین همسر چاپلین در دنیای واقعی بود، نقش ولگرد خیابانی را بازی کرد و آنها یک زوج دوستداشتنی را بهتصویر کشیدند. فیلم عصر جدید یک پایان عالی دارد که در آن ولگرد کوچولو به ولگرد خیابانی که فکر میکند نیازی به تلاش نیست امید میدهد. همیشه برای فردی که بدون توجه به شرایط زندگی با قدرت ادامه میدهد امید وجود دارد، همین فلسفه ذات شخصیت ولگرد را خوب توضیح میدهد. این فیلم همچنین خداحافظی با شخصیت مشهور ولگرد کوچولو بود. چاپلین دیگر فیلمی از این شخصیت دوستداشتنی نساخت. گرچه در سال 1936، نه سال پس از اکران اولین فیلم ناطق «خواننده جاز» چاپلین هنوز مانند کارگردان روسی معاصر خود استاد آیزنشتاین به سینمای صامت باور داشت و فیلم عصر جدید آخرین فیلم سایلنت او بود.
صدای درون فیلم تنها از درون وسایلی مانند تلویزیون یا رادیو شنیده میشود و زمانیکه ولگرد آهنگ معروف «Titine» خود را میخواند، حرفهای او نامفهوم است و یک کلمه معنادار گفته نمیشود ولی او با ژستها و حالت بدن و چهره خود بهوضوح نشان میدهد چه میخواهد بگوید.
موسیقی مجددا توسط خود چارلی چاپلین آهنگسازی شده است با آهنگهای فولک بیشتر مانند «Hallelujah, I’m a bum» و موسیقی متن فیلم به اسم «Smile» که آهنگ محبوب مایکل جکسون بود و توسط شخصیتهای افسانهای مانند نت کینگ کول، تونی بنت، جودی گارلند، باربارا استرایسند و دین مارتین خوانده شده است.
این فیلم یک نقطه عطف در تاریخ سینما است که در فهرست تمامی بهترین فیلمها قرار میگیرد و همچنین یکی از فیلم های محبوب کارگردانی مانند گییر مو دل تورو، اصغر فرهادی و برادران داردن محسوب میشود. این فیلم هنوز امروز معنای خود را از دست نداده است چون ما همچنان در عصر جدید چاپلین حتی بیش از 80 سال بعد زندگی میکنیم.
سکانس محبوب:
سکانس نهایی، خداحافظی ولگرد کوچولو و این مرتبه او تنها نبود.
دیالوگ محبوب:
ولگرد خیابانی: «تلاش کردن چه فایدهای داره؟»
ولگرد: «بخند – هرگز نگو میمیریم. ما زنده میمانیم.»
2. دیکتاتور بزرگ (The Great Dictator (1940
«این داستان یک بازه زمانی بین دو جنگ جهانی است – یک فاصله موقت که طی آن جنون آزاد شد. آزادی رو به سقوط رفت و بشریت بهنوعی سرگردان شد.»
سال 1938 است، سالهایی که درست پیش از جنگ جهانی دوم هیتلر در اوج قدرت خود قرار دارد. چاپلین بهنوعی خطر را در هیتلر و سخنرانیهای حمایتگران او حس کرد و تصمیم گرفت یک فیلم هجو در مورد فاشیسم، آدولف هیتلر و بنیتو موسیلینی بسازد. او نقش دو شخصیت را در فیلم بازی میکند، یکی آرایشگر یهودی که ظاهرا شبیه به شخصیت ولگرد او است و نفر دوم آدنوید هینکل دیکتانور توماینیا (آلمان).
هرچه داستان این دو شخصیت در فیلم به جلو پیش میرود، وقایع غمناک و خندهآوری برای آنها رخ میدهد تا در انتهای فیلم که آنها به یکدیگر برخورد میکنند و چاپلین بهعنوان کارگردان نه شخصیتهایی که بازی میکند، در مورد بشریت و صلح، علیه فاشیسم و تمامی انواع ایسمهای دیگر صحبت میکند. او میگوید «ما بیش از حد فکر میکنیم و بیش از حد احساس نمیکنیم. ما بیشتر از ماشین آلات به انسانیت نیاز داریم، بیشتر از زرنگی به مهربانی و لطافت نیاز داریم. بدون این ویژگیها، زندگی خشونتآمیز خواهد بود و همه چیز از دست میرود.»
امروزه افراد با اشتراکگذاری این ویدئو از آن بهعنوان «بزرگترین سخنرانی که تا الان شده است» یاد میکنند. این موفقیت عظیمی برای مردی است که تقریبا به مدت 25 سال ساکت بود (فیلم دیکتاتور بزرگ اولین فیلم ناطق چاپلین است). شخصیتهای زیادی در این فیلم هستند مانند دوست دختر یهودی آرایشگر به اسم هانا با بازی پولت گادرد، جک اوکی در نقش بنزینو ناپالونی (دیکتاتور باکتریا) که هجو دیکتاتور ایتالیا بنیتو موسولینی است، هنری دانیل در نقش Herring (هرمان گورینگ – رهبر حزب نازی) و رجینالد گاردینر در نقش Schultz.
دیکتاتور بزرگ یعنی فیلم چارلی چاپلین در نقش هیتلر همچنین در صدر خندهدارترین فیلمهای منتخب بسیاری از افراد قرار میگیرد. سکانسهای هواپیما و نارنجک در ابتدا و هر سکانس هاینکل (سخنرانیهای جعلی آلمانی) بهویژه با ناپالونی شما را شدیدا به خنده میاندازد. سکانس جهان که با قطعهای از آهنگساز محبوب شخصی هیتلر یعنی نمایش اپرای Lohengrin وانگر و سکانس آرایشگر با آهنگ رقص مجارستانی اثر یوهانس برامس همراه شدهاند در کنار سخنرانی انتهایی جزو سکانسهایی هستند که افراد بیشتر از همه در مورد آن صحبت میکنند.
چاپلین از تکنیک استعاره برای صحبت در مورد موضوعاتی گفت که برای او شخصی هستند. دیکتاتور بزرگ پرفروشترین فیلم چاپلین بود و نامزد 5 جایزه اسکار شد. هیتلر و موسیلینی طبق انتظار فیلم را در کشورهای خود محروم کردند و چاپلین به خاطر این فیلم در فهرست مرگ نازی قرار گرفت. اگر به سکانسهای کمپ نازی نگاه کنید میتوانید ببینید مردم داخل کمپ تمام روز راه میروند و سپس میخوابند و علت آن خشونتی بود که نازیها در آن کمپها انجام میداند و مردم جهان پس پایان جنگ جهانی دوم و توسط دادگاههای نورمبرگ در سال 1945 پی به این خشونتها بردند.
چاپلین حتی گفت اگر او از وجود چنین رفتاری خبر داشت نیز نمیتوانسته به خود جرات ساخت سکانسهای طنز از این کمپها دهد. این فیلم به ما نشان میدهد چارلی چاپلین یک هنرمند شجاع، یک بشردوست (پاسخی که با این فیلم به تمامی اتهامهایی داد که او را کمونیست معرفی کرده بودند) و کسی است که به آینده فکر میکند.
سکانس محبوب:
پایان فیلم یعنی «بزرگترین سخنرانی که تا الان شده است.»
دیالوگ محبوب:
آدنوید هینکل: «عجیب است، تمامی رهبران اعتصاب مو مشکی هستند. حتی یک بلوند بینشان نیست.»
Garbitsch: «مو مشکیها مشکلساز هستند. آنها از یهودیها بدتر هستند.»
آدنوید هینکل: «پس نابودشون کن.»
Garbitsch: «شتابزده عمل نکنید. ما ابتدا از دست یهودیها خلاص میشیم، سپس روی مو مشکیها تمرکز میکنیم.»
1. روشناییهای شهر (City Lights (1931
اگر تنها میتوانستید یک فیلم از چارلی چاپلین ببینید، این فیلم را انتخاب کنید. البته شاید من به دلیل اینکه فیلم محبوبم است از روی تعصب حرف میزنم (این فیلم همچنین فیلم برتر AFI در ژانر کمدی رومانتیک است)، ولی میتوانید این سوال را از اورسن ولز، آندره تارکوفسکی، استنلی کوبریک، آلبرت انیشتین و خود چاپلین بپرسید و تمامی آنها همین پاسخ را به شما میدهند.
شما میتوانید موضوع عشق ولگرد به یک دختر گل فروش نابینای فقیر را ببینید. ولگرد کوچولو همیشه خام است و به مردم مهربانی میکند ولی زمان عاشقی خامتر و مهربانتر میشود. او حتی به میلیونری (با بازی هری مایرز) که سعی میکند خودش را بکشد میگوید «فردا پرندهها آواز خواهند خواند.» او زندگی مرد پولدار را نجات میدهد و این میتواند شروع یک دوستی باشد. او با پولهای دوست ثروتمندش «شوالیه زرهپوش» دخترک گلفروش میشود، دخترک فکر میکند او میلیونر است و او نمیتواند حقیقت را به دخترک بگوید تا زمانی که پول عمل را میدهد و باعث میشود دخترک بینایی خود را بهدست آورد.
ولگرد در اینجا از همیشه نجیبزادهتر است و به ما نشان میدهد کمک کردن به مردم محتاج فقط در مورد مقدار پولی که دارد نیست بلکه او با قلب و روحش نیز کمک میکند. این اوج کمال یک فیلم را نشان میدهد. فیلمی صامت و سیاه و سفید که تقریبا 90 سال قبل ساخته شده است، بینندگان امروزی اغلب اوقات میتوانند در مورد بهترین فیلمهایی که ساخته شده است قضاوت کنند، ولی واقعا باید مانند دخترک چشمان خود را باز کنید و این جواهر سینمایی را ببینید.
همسر کری گرانت در آن زمان یعنی ویرجینیا چریل در نقش دختر گلفروش بازی میکرد و رابطه خوبی با چاپلین سر صحنه نداشت، او اخراج شد ولی مجددا برای تکمیل فیلم برگشت. چاپلین سکانس آشنایی دو شخصیت اصلی را 342 مرتبه گرفت که یقینا رکوردی برای خودش است. منظور سکانسی است که دختر نابینا به اشتباه ولگرد را میلیونر تصور میکند.
آهنگسازی فیلم را خود چاپلین برعهده داشته است، موسیقی زیبای متن دختر گلفروش براساس آهنگ «La Violetera» اثر ژوزه پادیلا است. رهبر ارکستر و آهنگساز کارل دیویس آهنگ اصلی را در سال 1931 مجددا ضبط کرد. سکانس افتتاحیه فیلم با بنای یادبود، سکانس باشگاه شبانه، مسابقه با یک دورهگرد برای یک ته سیگار در رولز رویس و مسابقه بوکس سکانسهای برجسته این فیلم هستند. خیلی از افراد روشناییهای شهر را بهعنوان فیلم بوکس چارلی چاپلین میشناسند.
همچنین میخواهم در مورد کاملترین پایان برای یک فیلم صحبت کنم، سکانسی که روح شما را خرد میکند و باعث میشود پس از این تماشای فیلم به مدت طولانی با تمام وجود به آن فکر کنید، حتی با آنکه دلتان از این همه خندیدن درد گرفته است. در دوره سرشار از فیلمهای ناطق، این پاسخ چاپلین به این نوع فیلمها و یک موفقیت عظیم بود. آلبرت انیشتین و جورج برنارد شاو در هنگام نمایش فیلم حضور داشتند و چاپلین گفته است گریه انیشتین را در انتهای فیلم دیده است.
سکانس محبوب:
تکاندهندهترین پایان یک فیلم در تاریخ سینما.
دیالوگ محبوب:
«بله، میتوانم الان ببینم.»
سخن پایانی درباره بهترین فیلم های چارلی چاپلین
اگر مطلب بالا را کامل خوانده باشید متوجه میشوید فیلم های چارلی چاپلین پیامی از انسانیت، زندگی، مهربانی و امید را در خود دارند. نابغهای که با سبک خاص راه رفتن خود تا روز ابد در دل سینمادوستان جا دارد. جاودانگی یک فیلم رنگ نباختن تاثیر آن با گذشت زمان است و مجموعه فیلم های چارلی چاپلین چنین ویژگی را در خود دارند و کسی نیست او را نشناسد و با فیلمهای او نخندیده باشد. فیلم چارلی چاپلین در قفس شیر، فیلم عصر جدید چارلی چاپلین و سایر عناوین بالا نمونههایی برای این ادعا هستند.
اگر در مورد تمام فیلم های چارلی چاپلین و بهترین فیلم ها در کارنامۀ هنری او نظری دارید خوشحال میشویم با ما و سایر خوانندگان سایت در میان بگذارید.
منبع: Cinema Catharsis
1 دیدگاه
مچکرم.مقاله خوبی است و ارزش وقت گذاشتن رو داشت.