از زمان انتشار داستان اسباب بازی در سال 1995، تا تابستان امسال که داستان اسباب بازی 4 به روی پرده رفت، انیمیشن های پیکسار توجه مخاطبان را برای بیست و چهار سال جلب کردهاند و این جلب توجه همچنان ادامه خواهد داشت.
با آخرین هورای وودی که اکنون در سینماها است، اعضای تیم ما دور هم جمع شدند تا در مورد 21 فیلم پیکسار نظر بدهند و آنها را رتبهبندی کنند. اگرچه اصلا کار آسانی نیست. باید بگوییم که پیکسار هیچ فیلم بدی ندارد؛ فقط تعدادی از آنها از باقیشان بهتر هستند. در جواب سوال پیکسار چیست باید بگوییم که شرکت طراحی و ساخت انیمیشن است که در سال 1986 تاسیس و به کار ساخت و توسعه صنعت انیمیشن میپردازد. در سال 2006 والت دیزنی پیکسار را خرید و اکنون پیکسار و والت دیزنی در کنار یکدیگر کار میکنند. چیزی که در اکثر انیمیشن های پیکسار حضور دارد، ورای خندهدار و زیبا بودن، بار معنایی بسیار بالای آنها است که میتواند شما را به فکر کردن در مورد زندگی وادار کند.
(این پست میتواند حاوی اسپویلر برای تمامی انیمیشن های پیکسار تا داستان اسباب بازی 4 باشد.)
21- دایناسور خوب (2015)
بزرگترین جنایت فیلم دایناسور خوب که در پروسه ساخت داستانها و حواشی بسیار زیادی پشت صحنه داشت و پیکسار نمیدانست که با این انیمیشن و دایناسور بزرگش چه کار کند، درحقیقت به داستان یا نحوه ساختش ارتباطی ندارد. بلکه بزرگترین مشکل فیلم، آن است که هرگز شما را آنقدر درگیر داستان نمیکند که بتوانید به شخصیتها اهمیت بدهید.
ایده دنیایی که در آن دایناسورها هیچگاه منقرض نشدهاند بسیار جذاب است. بعضی از صحنههای خاص، مثل بلند کردن سر آرلو در میان دریای ابر یا شبی که با کرمهای شبتاب روشن میشود، نفسگیر هستند. اما روایت قدیمی وسترن آن (فیلم اساسا یک فیلم گاوچرانی در مورد یک مزرعهدار جوان و سگش است!) زیاد برای انیمیشنی که در آن تعداد زیادی دایناسور وجود دارند، مناسب نیست. دنیای این فیلم از سری انیمیشن های پیکسار برای آن که بتواند هسته احساسی مورد نظر بیننده را به او منتقل کند، نیاز به کار بسیار زیادی داشت و این فرم نمیتوانست از تمام پتانسیل داستان استفاده کند.
دایناسور خوب بیشتر مانند تصویری پانوراما از دنیای جدید و بامزهای است که در آن ولوسیرپتورها به گردنشان زنگوله بسته شده است، مزارع توسط آپاتوسورها اداره میشود و دیوپکفالوسهای قاتل در آن تهدیدی جدید هستند.
20- ماشین ها 2 (2011)
المانهایی که همیشه باعث درخشش دنباله فیلمهای ماشینها میشد، مخصوصا بازگشت به ریشهها و اهمیت دادن به مفهوم خانواده، در فیلم ماشین ها 2 کاملا کنار گذاشته میشوند. در سفری توطئهوار که در نهایت به گرفتن لقب شوالیه از ملکه، توسط ماتر ختم میشود، نیازی به این المانها نیست. این انیمیشن پیکسار مانند یک فیلم جاسوسی میماند. در فیلم صحنههای انفجار و پرسهزدن وجود دارند. در جایی ماتر را با دوستان جاسوسش میبینیم که در چرخدندههای برج ساعت لندن، که در فیلم بیگ بنتلی نام دارد (اشاره به نام بیگ بن)، گیر میکنند و تلاش میکنند که نجات پیدا کنند.
همچنین یک داستان جانبی در فیلم وجود دارد که در مورد سوختهای تجدیدپذیر و طمع شرکتها برای تولید و سوءاستفاده از این سوخت است ولی خیلی دیر میوه میدهد و وزنی که لیاقتش را داشت به دست نمیآورد. ماشین ها 2 بهسادگی یکی از انیمیشن های شرکت پیکسار است که درگیر درجا زدن میشود. انیمیشنی خوب، ولی نه بیشتر از آن.
19- ماشین ها 3 (2017)
در سومین قسمت از سری انیمیشن های ماشین ها، لایتنینگ مککویین را میبینیم که با غرور پوچ خود نسبت به فناناپذیریاش، شروع به زوال میکند و متوجه میشود که ماشینهای تازهکار از او سریعتر هستند. برای مبارزه با سن و سالش، او به ریشههایش برمیگردد تا کمی برای بهبود وضعیتش مشاوره بگیرد. تم ملانخولیایی که مککویین در حال مرگ است و بهزودی دیگر مناسب مسابقهدادن نیست، بر تمام صحنههای انیمیشن سایه افکنده است. لایتنینگ مککویین فوقالعاده که در همه مسابقات توانایی پیروزی بدون قیدوشرط را داشت، در حال شکست خوردن و از بین رفتن است. در نظر نگرفتن تم احساساتی فیلم با وجود تاثیرگذاریاش، هنگامی که او دور افتخارش را میزند، تقریبا غیرممکن است.
ماشین ها 3 به جای آن که سوالات قبلی دنیای ماشین ها را حل کند، سوالهای بیشتری مطرح میکند. مانند تبعیض جنسیتی ماشینها، نژادپرستی ماشینها و این که زندگی قبلی ماشینها با توجه به طرز ساخت و مدلشان چگونه بوده است. در کنار کیفیت انیمیشن و داستانی که در آن مککویین شروع به آموزش نسلی جوانتر میکند، ماشین ها 3 میتواند پایانی مناسب برای این سری انیمیشن های پیکسار باشد.
18- دلیر (2012)
جایی در دل انیمیشن دلیر، فیلم فانتزی باارزشی مانند فیلم منجمد وجود دارد. ولی محصول نهایی، مشکلات بینشی دارد. خالق انیمیشن دلیر و کارگردان باتجربه، برندا چپمن، که اولین کارگردان خانم یکی از فیلم های پیکسار بود، در میان مراحل تهیه اخراج شد و جایش را مارک اندروز گرفت که تا آن زمان هنوز هیچ فیلم بلندی را کارگردانی نکرده بود. مشکلات بین چپمن و رییس نامحترم آن زمان پیکسار، جان لستر، بسیار بد به نظر میآمد و هنوز هم به نظر رفتار نامحترمانهای با چپمن شده است.
دلیر از کمبود ایمان شرکت پیسکار رنج میبرد. سازه تاریک داستانی که چپمن نوشته بود، که بیشترش الهامگرفته از رابطه خودش با دخترش بود، به نظر به لجن کشیده شده و تکهتکه شده است. مخصوصا با صحنههای طنزی که با حضور سه برادر مریدا به وجود میآید. اما افسانههای جنگلی، خرس طلسمشده، تنشهای بین مریدا و مادرش، تمام آن صحنه «من به خاطر دست خودم تیراندازی میکنم» و باقی صحنههای درخشان فیلم همگی باعث درخشش دلیر در عین کوتاهیهایش میشود.
همچنین مشخص است که پیکسار برای برآورده کردن انتظاراتی که از فیلم دلیر بهعنوان اولین فیلم پیکسار در تاریخ بیست و چندسالهاش که شخصیت اول خانم دارد، آماده نبود. دختری که رفتارهای پسرانه از خودش بروز میدهد و برای فیلم دلیر تبلیغ میکند، این موضع را بیان میکند که مریدا در برابر کلیشههای جنسیتی دخترانه یا زنانگیاش قیام نکرده است. بلکه او برای وظایف بالغانهاش شورشی شده است و در نهایت به جای این که پیروز شود، تصمیم میگیرد که سازش کند. با این توصیف، پایان این فیلم از مجموعه انیمیشن های پیکسار بسیار ناامیدکننده است.
17- دانشگاه هیولاها (2013)
انیمیشن دانشگاه هیولاها به شکل بینقصی کلیشههای تجربیات کالجهای آمریکایی –موسیقی درامی که هرکجای محیط دانشگاه قدم بگذارید دنبالتان میکند یا زندگی بیبندوباری که شبیه یونانیهای باستان است- و مسیرهای پردستانداز دوستانی را که برای تغییر زندگیشان نقشههایی کشیدهاند به تصویر میکشد.
دانشگاه هیولاها، دیدی تازه به دنیایی که حیوانات در آن زندگی میکنند و کنترل همه چیز را برعهده دارند، دارد. دیدن این انیمیشن پیکسار با وجود تیم بازیگری و صداپیشگی که حالتی احمقانه دارند و تازه از دنیای هیولاها بیرون کشیده شدهاند، بسیار جذاب است. (همچنین موسیقی رندی نیومن بسیار زنده است و میتواند شما را با خود همراه کند.) در حالی که دیگر پیشدرآمدها و دنبالههایی که پیکسار ساخته است، مانند ماشین ها 2 یا در جستجوی دوری، در مورد شخصیتهای فرعی داستان بودند، دانشگاه هیولاها به گذشته مایک و سالی در دوران جوانی و بلوغشان میپردازد.
16- در جستجوی دوری (2016)
این انیمیشن، دنباله یکی از انیمیشن های بلند پیکسار است که برای مدت طولانیای انتشارش به تعویق میافتاد. در جستجوی دوری، تمرکز را بر روی شخصیت جانبی فیلم در جستجوی نمو، که توسط الن دیجنرس صداگذاری شده است، قرار میدهد. سفر دوری برای پیدا کردن والدینش، به شدت شما را تحت تاثیر قرار میدهد و باید بگوییم که دوری در دوران بچه ماهی بودنش، به شدت بانمک است! در انیمیشن در جستجوی دوری چند شخصیت قدیمی و ماندگار دیگر فیلم در جستجوی نمو را، اگرچه برای لحظاتی گذرا، دوباره خواهیم دید. تنها شخصیت محوری که در فیلم قبلی هم حضور داشت و در «در جستجوی دوری» هم به اندازه کافی حضور دارد، هفتپایی به نام هنک است. پیکسار تلاش کرده تا در این انیمیشن، شخصیتهای جدیدی را معرفی کند و تمرکز را روی آنها قرار بدهد.
فیلم روی آکواریوم بهخصوصی تمرکز دارد و اتفاقات فیلم بیشتر در آن میافتند و برداشت جالبی از این لوکیشن شده است. دیدن هنک و دوری از خشکی، بسیار زیبا و خندهدار است ولی هیچگاه نمیتواند زیباییهایی که نسخه اول فیلم را مسحورکننده میکرد و در آن بینظیر بود، یعنی محیط اقیانوسی را به تصویر بکشد. در جستجوی دوری بامزه است. خنده دار است. باعث میشود که بخندید. حتی میتواند باعث گریه شما بشود. اما برخلاف نسخه قبلیاش، نمیتواند در ذهنها ماندگار بشود.
15- ماشینها (2006)
این را میگویم چون معتقدم که باید یک جایی به این موضوع در این لحظه اشاره شود. دنیای انیمیشن ماشین ها دیوانهوار است! این انیمیشن برای کودکان است، پس نه! نیازی به چیدن قوانین حاکم بر دنیا نیست. ولی فیلم در لحظاتی که منطق وجودی پا در میان میگذارد، بسیار سریع و ضعیف از آن میگذرد. اینها ماشین هستند! همه چیز را به همان چهره و اتفاقات معمول محدود کنید! بیایید در مورد این که آنها چطور چیزها را نگه میدارند یا سیستم عصبی دارند صحبت نکنیم!
ماشینها با شخصیت اصلی جدیدش، لایتنینگ مککویین، از تمام قواعد قبلیای که برای شخصیتهای اصلی انیمیشنها به وجود آمده بود سرپیچی کرد و شخصیت مغرور و کلهشقی ساخت که تختهگاز میتازد و هیچ چیز دیگری برایش مهم نیست. اما شهروندان شهر رادیاتور اسپرینگ در مسیر 66، با وجود آن که درگیر کلیشهها هستند، این موضوع را جبران میکنند. خانوادهای استعاری که در این فیلم بسیار قدرتمند نشان داده شده است و پیام اصلی فیلم که «شاید پیستونکاپ و قهرمانی واقعی، دوستانی باشند که در طول راه به دست میآوریم» بارها در گذشته تکرار شده است، اما همچنان بسیار تاثیرگذار است. همچنین ماشینها، در فرهنگ عامه، دو تاثیر گذاشته که من به خاطرش بسیار ممنونم. عبارت «کا-چو» و قطعه موسیقی «واقعا گمشده» از شریل کرو.
14- زندگی یک حشره (1998)
درست مثل شخصیت اصلی بیتوجهش، انیمیشن زندگی یک حشره، در حالی پیش میرود که چندان منطقی پشتش وجود ندارد. اقتباس ضعیف پیکسار از داستان ملخ و مورچه نوشته ازوپ، به نظر فیلمی جاهطلب میآمد که درست پس از داستان اسباب بازی اکران شد. در حالی که داستان اسباببازیها، فیلمی با خون هفت سامورایی و اسپاگتی وسترن بود، تکنولوژی در آن زمان نمیتوانست دنیای پیچیده حشرات را به خوبی نمایش بدهد. (اما قطرات آب؛ آنها واقعا محشر بودند.)
درست مانند بهترین انیمیشن های پیکسار شخصیت اصلی زندگی یک حشره، وظیفه داشت که همه را نجات بدهد. دیو فولی بهعنوان بازیگر نقش فیلک، یک پیروزی در زمینه صداگذاری بود در حالی که همکارانش، حشرات سیرک، رابطه بسیار نزدیکی با هم دارند که برای مثال در فیلم داستان اسباب بازی وجود ندارد. صحنههای مبارزه مورچه در برابر ملخ زیر بار تکسچرهای ضعیف و حرکات غیرواقعی بندپایان فیلم تحت تاثیر قرار میگیرد. اما با سایه ترس و موقعیتهای مرگ-زندگی، عملکرد انیماتورها و پیکسار قابل قبول است.
13- شگفت انگیزان 2 (2018)
هیچ چیز در این دنیا بینقص نیست (بهجز سری اول شگفتانگیزان). این پیام و حقیقت انیمیشن شگفت انگیزان 2 است. درست در جایی که نسخه قبلی به پایان رسیده بود، این انیمیشن پیکسار که بِرَد بِرد ساختش را برعهده داشت، آغاز میشود و کمی عمیقتر خوب یا بد بودن شخصیت های ابرقهرمانی را از نظر فیلسوفانه بررسی میکند. این که آیا میتوان با دانستن این که چه چیزی درست ولی سخت است، همچنان آن کار درست را انجام داد یا خیر.
حال که ابرقهرمانان به صحنه برگشتهاند، هدف بعدی، توانبخشی به باور عمومی نسبت به آنها است. اگرچه متاسفانه اوج گرفتن یک ابرقهرمان، به قیام یک ضدقهرمان نیاز دارد. فرد پشت صفحهنمایشهایی که افراد را از خود بیخود میکند انتظار دارد که ابرقهرمانان کنار بکشند و دیگر در هیچ کاری دخالت نکنند. برد ارادت خودش را با صحنههای اکشنی که توانایی تاثیر پذیرفتن از فرهنگ عامه را دارد، به استیون اسپیلبرگ نشان میدهد.
12- بالا (2009)
ده دقیقه ابتدایی انیمیشن «بالا» میتواند این فیلم تراژدی-کمدی را مانند یک منجنیق به بالای این لیست پرتاب کند. برای آن که بفهمیم چرا کارل، پیرمرد نقش اصلی این انیمیشن خانهاش را آماده پرواز میکند تا یک ماجراجویی جدید را آغاز کند، باید داستان عاشقانه قدیمی او با همسایهاش الی را بدانیم که مریض شده و فوت کرده است. این داستان در عین غمگینکننده بودنش، بسیار دلگرمکننده است و به آسانی یکی از بهترین داستانهایی است که در انیمیشن های پیکسار تاکنون دیدهایم.
در باقی فیلم، کارل را میبینیم که تلاش میکند به آرزویی که با الی داشته و هیچگاه نتوانستند آن را برآورده کنند، برسد و میفهمد که این آرزو دیگر به اندازه وقتی دربارهاش رویاپردازی میکرد، چندان رویایی نیست. (صحنه دعوای سگها را به یاد میآورید؟). اما همچنان به «بالا» هویتی شبیه یکی از بهترین انیمیشن های پیکسار میدهد. البته در جذابیت پیشآهنگ جوان فیلم، راسل، سگ از نژاد گلدن رتریور با نام داگ و آن پرنده بزرگ که در حیات وحش پردایز فالز زندگی میکند، هیچ شکی وجود ندارد.
11- وال-ئی (2008)
این انیمیشن، یک اودیسه علمی تخیلی ساخته اندرو استانتون است که وقایعش در سال 2185 اتفاق میافتد و داستانهای ناامیدکنندهای در مورد احساسات را تعریف میکند. وال-ئی یک روبات بدبخت و کارگر است که همه چیز را در دنیایی نابودشده و کویری مرتب میکند که دیگر به آخر عمر خود رسیده است.
داستان عشق و علاقه دو روبات به یکدیگر به وجود میآید. ترکیبی غنی از داستانهای آیزاک آسیموف و خط مشی دیزنی؛ شخصیت اصلی داستان، ماموریت نجاتی را ترتیب میدهد تا در سفری کهکشانی، به سفینه بزرگ آکسیوم برود و رابطهاش را با یک روبات شبیه هال 9000 که با هوش مصنوعی کار میکند گسترش و او را از دست اربابانش نجات بدهد. وال-ئی توسط صداهای بوقداری که توسط طراح صدایی که در فیلمهای معروفی مانند جنگ ستارگان هم حضور داشته، یعنی بن برت ساخته شده، صداگذاری شده است.
حقیقتا وال-ئی نامه بسیار عجیب و سوگناک عاشقانهای برای تمام چیزهایی است که استانتون فکر میکند بشر آنها را در صورت ترک زمین از دست خواهد داد. زمینهای خاکی کثیفی که دیگر قابل سکونت نیستند و ما باید پیش از آن که به طور کامل نابودش کنیم، آن را نجات بدهیم. ما میبینیم که آیا بشر میتواند خودش را کنترل کند یا خیر. حتی اگر عاقبت و سرنوشتش ترک کردن سیاره مادرش و پرسه زدن، در هنگام معلق بودن روی صندلیهایی است که در پاساژی که از نیروی راکت قدرت میگیرد باشد، ما همیشه وال-ئی و ایو را داریم که در میان ستارگان میرقصند. مرثیهای برای زیباییای که قبلا وجود داشت. این انیمیشن پیکسار ماموریتش را درست انجام داد و حقیقت عاشقانه همه چیز را به تصویر کشید.
10- درون و بیرون (2015)
بیشتر انیمیشن درون و بیرون یا پشت و رو، در ذهن رایلی 11 ساله روایت میشود که به طراحان و هنرمندان انیمیشن های پیکسار اجازه میدهد تا افق دیدشان را گستردهتر کنند و دستشان در ساخت انیمیشنی عجیب و غریب باز باشد. به جنبههای روانی بشر در این انیمیشن جانبخشی بامزهای میشود؛ مثلا امی پولر در نقش شادی فوقالعاده انتخاب شده است. همینطور میندی کالینگ صداگذاری نفرت را به دقت و به خوبی اجرا کرده است.
اما این انیمیشن به چیزی بیشتر از سفری پرهرجومرج به اعماق خودآگاهی میپردازد. این انیمیشن پیکسار در نشان دادن احساسات آسیبپذیر و پیچیده دوران بلوغ بسیار قدرتمند عمل میکند. در سفر شادی و غم در ذهن رایلی، دوست خیالی عجیب رایلی را میبینیم که بینگ بانگ نام دارد و داستان بسیار تلخی را ورای ظاهر احمقانهاش روایت میکند.
انیمیشن های پیکسار هیچگاه از به وجود آوردن صحنههای احساسی کم نمیگذارند. اما نقطه اوج انیمیشن درون و بیرون، بهعنوان فیلمی که در مورد احساسات است – این که هرکاری هم که بکنیم، غم، بخش الزامی فرآیند هر احساساتی است- با مشت به صورت بیننده میکوبد.
9- داستان اسباب بازی 4 (2019)
(هشدار: این نوشتار حاوی اسپویلر برای فیلم داستان اسباب بازی 4 است.)
حقیقت آن است که هیچکس منتظر داستان اسباب بازی 4 نبود. اما این فیلم احتمالا بهترین «فیلم چهارم از یک فرنچایز 24 ساله» است که میتوانیم به دست بیاوریم. در حالی این فیلم را میتوان از سه نسخه قبلی جدا کرد که ماجراجویی بسیار خندهدار و دلگرمکنندهای را دنبال میکند و به ما کاراکترهای جدیدی را (به جز وودی و باز) نشان میدهد و درهای جدیدی از زندگی بهعنوان یک اسباببازی را به رویمان میگشاید.
شخصیت شرور فیلم، گبی گبی، همان انگیزههایی را دارد که استینکی پیت و لوتسو قبل او داشتهاند. او میخواهد که توسط یک بچه دوست داشته شود. اما برخلاف دو نفر قبلی او، نقشه او اصلا بزرگنماییشده و شرورانه نیست. بلکه ایدههایی عملی هستند که احتمالا به نتیجه منجر بشوند. به جای آن که او بخواهد هیچ اسباببازی دیگری دوست داشته نشود، چون خودش را کسی دوست ندارد، او میخواهد کمبودهای خودش را تصحیح و تعمیر کند.
در حالی که داستان اسباب بازی 4 دنباله یکی از بهترین انیمیشن های پیکسار کاراکترهای جدید فوقالعادهای، مانند آن قاشق اسباب بازی دوستداشتنی به نام فورکی، را به مخاطبان معرفی میکند، شخصیتهای محوری قدیمی این فرنچایز، نقش بسیار کمی در وقایع فیلم دارند. پایان فیلم، جایی که وودی تصمیم میگیرد راهش را از دیگر اسباببازیها و بونی جدا کند، به علت عدم حضور کافی این شخصیتها در فیلم، نتوانسته بار احساسی مورد نیاز انیمیشن را در بیاورد.
8- داستان اسباب بازی 2 (1999)
نسخه اولیه داستان اسباب بازی این سوال را مطرح میکرد که چه میشود اگر اسباببازیها زنده باشند؟ نسخه دوم طول عمر آنها را به مخاطب معرفی کرد و درباره روزی که بچهها از آنها بزرگتر شوند صحبت میکرد. انیمیشن داستان اسباب بازی 2 هم محک بیریایی از گذشته، حال و آینده و هم قدمی رو به جلو ولی بسیار محتاطانه برای سریهای بعدی این فیلم است تا حوزه احساساتی داستان اسباببازیها را گسترش بدهند. در این فیلم از سری انیمیشن های پیکسار تقابل بزرگشدن و گذشتن دوران کودکی و بقای اسباببازیها به بیننده ارائه میشود.
هیچ چیز در انیمیشن داستان اسباببازی 2 مانند مونتاژی از قطعه «وقتی او مرا دوست داشت» نمیتواند بار احساسی آن را به بیننده منتقل کند. اجرای آهنگی بسیار دردناک و دوستداشتنی توسط سارا مکلکلن در صحنهای که جسی، دختر گاوچران و مالکش، امیلی با یکدیگر بازی میکنند. به صورت جداگانه رشد میکنند و در نهایت راهشان را از یکدیگر جدا میکنند. ترتیب وقایع در ترکیب با رنگهای پاییزی، کاملا هماهنگ با خط مشی انیمیشن های پیکسار است.
7- کوکو (2017)
پیکسار اخیرا تلاش کرده است که پرسپکتیوی خارج از تجارب جان لستر، انیماتور معروف، و کارهای قدیمی این شرکت ارائه کند. شما میتوانید این موضوع را در فاصله بین شگفتانگیزان 1 و شگفتانگیزان 2 حس کنید. این را میتوانید در حواشی ساخت «دلیر» ببینید.
اما این موضوع در انیمیشن کوکو قابل احساس نیست. سفری موزیکال از کارگردان داستان اسباببازی 2، لی آنکریچ، بهترین فرمولهای پیکسار را با بهترین فرمولهای دیزنی ترکیب میکند که نتیجهاش مخلوطی از موسیقی، کاراکترها و البته داستان اولیهای است که با توجه به آن، سفر پسربچهای که به سختی دنبال رسیدن به رویاهایش و درست کردن تمام مشکلات خانوادگیاش است، شروع میشود. تعداد زیادی از دانشجویان کالجی در آمریکا روز مردگان را مانند مکزیکیها جشن گرفتهاند. اما نگاه پیکسار به سرزمین مردگان، غنی، منطقی و لذتبخش است. کوکو جذاب است. شخصیت شرور آن بسیار تعجببرانگیز است. از چشمان شما آن اشکهای مخصوص انیمیشن های پیکسار را جاری میکند. احتمالا تا مدتها همینطور آهنگ مرا به یاد بیاور را زمزمه کنید.
6- داستان اسباب بازی 3 (2010)
دخترانی که نوارهای داستان اسباب بازی 2 خود را بارها تماشا کرده بودند، هنگامی که داستان اسباب بازی 3 به بازار آمد، در حال رفتن به کالج بودند. داستان اسباب بازی 2 آینده غمگین و وهمآلودی را به تصویر میکشد. سوال قسمت دوم این بود که اگر اندی بزرگ بشود، سرنوشت اسباببازیهایش چه خواهد بود؟ در پایان قسمت دو، اسباببازیها به توافق رسیدند که زندگی کوتاه دوستانه و عاشقانه، بسیار بهتر از زندگی فناناپذیر در موزه خواهد بود. اما داستان اسباب بازی 3 از جایی شروع میشود که اندی دیگر اسباببازیهایی را که برای مدتها در صندوقچهای رها کرده نمیخواهد و میخواهد به سراغ تحصیلات تکمیلی برود.
وودی و بقیه، ناامید شدهاند. آنها تنها چیزی که میخواهند علاقه و عشق اندی است. در حالی که عروسک کابوی، تنها عروسک مورد علاقه اندی است و تنها وودی با او به کالج خواهد رفت. او باید مطمئن شود که جای بقیه که به سمت انبار میروند بد نیست. در پایان، داستان اسباببازی 3 راه سخت را در پیش میگیرد و پرونده بخشی از زندگی اسباببازیها و البته اندی را میبندد. در آخرین لحظهها، جایی که بونی دست وودی را بلند میکند تا با اندی خداحافظی کند و واکنش اندی، هیچگاه در به گریه انداختن من ناموفق نبودهاند.
5- شرکت هیولاها (2001)
از لحظهای که تیتراژ اولیه فیلم با طراحیهای مشابه طراحیهای ساول باس شروع میشود، مشخص میشود که انیمیشن شرکت هیولاها کاملا روحانی و صمیمانه است. این فیلم نوری دوستانه بر روی صنعت عجیب موجوداتی میافکند که شبها ظاهر میشوند تا بچهها را بترسانند و از رازهای آنان پرده برمیدارد. هیولاها از قدرت جیغ بچهها کمک میگیرند تا به دنیایشان قدرت بدهند، اما همانقدر از کودکان میترسند که آنها از هیولاها میترسند و اعتقاد دارند که بچهها سمی هستند.
وقتی سالی و مایک، که هیولا هستند، متوجه میشوند که یک دختر بچه به طریقی وارد کارخانه آنها شده است، تمام تلاش خود را میکنند که او را به صورت قاچاقی به خانهاش برگردانند. در طول راه، آنها به خودشان میآیند و میبینند که تصورات اولیهشان را به چالش کشیدهاند و دیدشان نسبت به کودکان و البته صنعتشان تا حدودی نادرست است. اگر نام مایک وازوفسکی شما را به خنده وانمیدارد یا نام مستعار کیتی باعث نمیشود که از خنده اشکتان در بیاید، به خودتان لطف کنید و این فیلم از مجموعه انیمیشن های پیکسار را ببینید یا دوباره تماشایش کنید.
4- در جستجوی نمو (2003)
فیلم با گروهی از هزاران دلقک ماهی شروع میشود. مارلین (با بازی آلبرت بروکس) خیلی زود فرزندش نمو را گم میکند و به همراه یک ماهی فراموشکار (با بازی الن دیجنرس) به سفری در اقیانوس میرود تا او را پیدا کند. این دو نفر تا صخرههای مرجانی، کشتیهای جنگی عجیب و غریب غرقشده و اعماق تاریک اقیانوس پیش میرود تا به جریانهای آبی استرالیا برسد.
فیلم بین تلاش مارلین برای پیدا کردن پسرش و زندگی جدید نمو در یک آکواریوم مدام سوییچ میکند. خط داستانی فیلم با نقشه گیل که ویلم دفو نقشش را ایفا میکند و از نمو بهعنوان یک طعمه استفاده میکند، اصلا مسخره و غیرقابل باور نیست. همچنین فیلم از شخصیتهای رنگارنگی تشکیل شده است که بسیار به جذابیت انیمیشن کمک میکنند. از کوسه گیاهخوار گرفته تا همکلاسیهای بسیار محتاط نمو تا اعضای آکواریوم و کراش، لاکپشتی که دائما در حال شنا کردن است و جریانی زیبا را به فیلم میبخشد، همگی شخصیتهای جذابی هستند.
در جستجوی نمو در قلبش، داستانی در مورد والدین است. این که والدین چطور از هیچ تلاشی برای محافظت از فرزندشان کوتاهی نمیکنند و این که باید در نهایت به این نتیجه برسند که زمان رها کردن آنها فرا رسیده است.
3- داستان اسباب بازی (1995)
اولین فیلم از سری فیلمهای داستان اسباب بازی مانند یک معجزه بود. یک انقلاب در تکنولوژی از انیمیشن های پیکسار که میتوانست راوی یک داستان قوی باشد. در حالی که دنبالههایش کشمکشهای وجودی را مطرح میکند، نسخه اول داستان اسباببازی، تنها بر روی اندی و عشقی که اسباببازیها نسبت به او حس میکنند تمرکز میکند. حرکات پلیسی وودی و باز، در حالی که تلاش میکنند تا رابطه مشاجرهآمیزشان را با وجود تمام مشکلات به پیش ببرند، درخشان است. تمام مفهوم فیلم میتوانست برای خندهدار بودن ساخته شود اما به جای آن تبدیل به انیمیشنی با داستانی دلگرمکننده از دوستی، ناملایمات و البته روزهای آرام کودکی میشود.
اولین فیلم از انیمیشن های پیکسار با تضادهای زیادی ساخته شد. دیزنی دلش میخواست که انیمیشناش داستان بالغتری را تعریف کند. اما باید اعتراف کنیم که انیمیشنها تنها جایی هستند که میتوان بلوغ و کودکی را در هم آمیخت. با مقدار یکسانی از احساسات و شوخی، ترس و پیروزی، داستان اسباببازی پس از این همه سال، هنوز هم میدرخشد.
2- راتاتویی – موش سرآشپز (2007)
مرکز توجه فیلم راتاتویی که بهتر است آن را با جمله «هرکسی نمیتواند به هنرمند بزرگی تبدیل شود، ولی یک هنرمند بزرگ میتواند از هر جایی بیاید» تعریف کرد، آنچنان بدیهی و در عین حال بسیار تحسینبرانگیز است که بازنمایی پیکسار از آن، حس قابل توجهی به آن میدهد. راتاتویی داستان یک موش است که به یک سرآشپز تبدیل میشود. به عبارت دیگر او جایی را که به آن تعلق دارد پیدا میکند. تنها مشکل این است که موشها نمیتوانند در آن مکان حضور داشته باشند. برای مدتی او تلاش میکند که با همراهی یک پسر بیاستعداد که پادوی آشپزخانه است و فرمان دادن به او مانند یک عروسک خیمهشببازی هنگامی که زیر کلاهش پنهان شده است، کار دلخواهش را انجام بدهد. اما اگر آنها لو نروند، دیگر فیلمی وجود نخواهد داشت!
اگر داستان امیدبخش آن را کنار بگذاریم، راتاتویی شنیدن یکی از بهترین ساختههای آهنگساز معروف، مایکل جیاچینو در کنار یکی از زیباترین جلوههای بصری ممکن برای نشاندادن طعم غذاها برای مخاطب فراهم آورده است. این فیلم میتواند در رنگها و صداها ادعای بینقصی کند و بیننده را به یاد خاطراتش بیاندازد. راتاتویی هنری مجلل است و شایستگی آن را دارد که بگوییم یکی از بهترین انیمیشن های پیکسار تاکنون و یکی از بهترین فیلمهای ساختهشده در طول تاریخ است.
1- شگفت انگیزان (2004)
در گذشته و زمانی که ابرقهرمانان برای کودکان چیزی احمقانه و خندهدار و برای بزرگسالان مانند لذتی گناهکارانه بودند، انیمیشن شگفت انگیزان ساخته برد برد، بر روی پرده سینماها اکران شد و ترکیبی از چهار شگفتانگیز، خانوادهای اتمی و خندهدار و زیباییشناسیهای میانه قرن بیستمی و تقریبا داستانی شبیه واچمن را به انیمیشنی کامل و هوشمندانه که همه چیزش سر جایش است تبدیل کرد که شاید یکی از بهترین فیلمهای اکشن باشد که تاکنون ساخته شده است.
شگفتانگیزان به شکل بینظیری داستانپردازی شده است و سرعت بسیار خوبی دارد. میتوان موسیقیای را که جیاچینو برای این انیمیشن ساخته است روی یک فیلم جیمز باند قرار داد و کاملا روی آن هماهنگ باشد. هیچ صحنه یا دیالوگ بهدردنخوری در فیلم وجود ندارد. این موضوع در مورد شخصیتها هم صادق است. خانواده پار، هسته اصلی فیلم را در کنار شخصیت شرور و جاهطلبی با نام سیندروم، تشکیل دادهاند. باید اذعان کنیم که در این فیلم هیچ مشکلی پیدا نخواهید کرد.
فروزون شخصیتی دوستداشتنی است. رییس باب مرد بسیار بیمسئولیتی است. شاید بیمسئولیتترین رییس که تاکنون وجود خارجی داشته است. ریک دیکر، که افسر اسکان انسانهای با قابلیتهای ویژه است، طوری طراحی و صداگذاری شده است که انگار تمام نقشهای تامی لی جونز را در یک نقطه متمرکز کرده باشید و عصارهاش را به یک انیمیشن تزریق کرده باشید. پرستار بچه بدبخت خانواده پار؛ شخصیت جانبی منفی فیلم با نام میراژ که به سیندروم در رسیدن به اهدافش کمک میکند. یا حتی بمب وویج که شخصیت منفی فیلم است. شرط میبندم که شما میتوانید تکتک آنها را در خیالتان هماکنون تصور کنید. آیا هیچ شخصیت فرعیای را میشناسید که به اندازه ادنا مد نمادین باشد؟
جا دارد بگوییم که تمام این کاراکترهای درخشان در اولین فیلمی حضور دارند که پیکسار تلاش کرد تا در مورد انسانها بسازد و انسانها شخصیت اصلیشان باشند. شگفت انگیزان یکی از بهترین انیمیشن های پیکسار است که هیچ چیزی کم ندارد.
نگاه آخر به معرفی انیمیشن های پیکسار
تا اینجا نگاهی به 21 انیمیشن پیکسار انداختیم و تلاش کردیم در کوتاهترین شکل ممکن آنها را معرفی کنیم. این رتبهبندی از دیدگاه ما بود و ممکن است دیگران نظرات متفاوتی داشته باشند. نظر شما درباره انیمیشن های پیکسار چیست؟ کدام انیمیشن پیکسار است که از نظر شما میتواند در فهرست بهترین انیمیشن های پیکسار رتبۀ اول را به خود اختصاص دهد؟
منبع: Polygon