فیلم کتاب سبز در مراسم گلدن گلوب امسال توانست سه جایزه در بخش بهترین فیلم کمدی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش مکمل برای بازی ماهرشالا علی به دست آورد. همچنین باید به موفقیت آن بهعنوان برنده بهترین فیلم در مراسم اسکار 2019 اشاره کنیم. موفقیتی که به سختی میتوان از آن بهعنوان شگفتی یاد کرد.
آیا کتاب سبز فیلمی با یک داستان تاریخی در سبک فیلم های جاده ای است که دو ژانر درام و کمدی را با یکدیگر ترکیب میکند؟ آیا داستان آن واقعی است؟ آیا دو بازیگر سرشناس آن با بازی عالی خود پیامی برای مبارزه با تبعیضهای نژادی دارند؟
در این مطلب قصد داریم به این سوالات در قالب نقد فیلم کتاب سبز پاسخ دهیم. با فانیبو همراه شوید.
داستان فیلم کتاب سبز
کارگردانی این فیلم را پیتر فارلی بر عهده داشته است. کارگردانی که او را با آثار کمدی میشناسیم. دو بازیگر سرشناس فیلم هم ماهرشالا علی و ویگو مورتنسن هستند.
داستان فیلم الهام گرفته شده از دوستی واقعی بین تونی واللونگا، بادیگارد و راننده ایتالیایی آمریکایی اهل برانکس است که از سوی پیانیست سیاهپوستی به اسم دان شرلی استخدام میشود تا راننده و محافظ شخصی او در تور کنسرتهای جنوب آمریکا در سال 1962 باشد. داستان فیلم اغلب اوقات خندهدار است، لحظات برجسته و متفاوتی دارد و ظاهرا احساس داخل فیلم به درستی منتقل میشود.
با این حال جالب است که خود «کتاب سبز» نقش چندانی در فیلم ندارد. شخصیت مورتنسن به اسم تونی این کتاب را با خود به سفر میآورد و چندین مرتبه به داخل آن سرک میکشد. اوایل فیلم، او هدف از این کتاب را به صورت مختصر به همسرش دلورس (با بازی لیندا کاردلیانی) توضیح میدهد. یعنی: معرفی فهرستی از مکانهای «امن» برای غذا خوردن و اقامت به سیاهپوستانی که قصد مسافرت دارند. او میگوید در طول مدت زمان هشت هفتهای این تور موسیقی برای انجام صحیح کارش یعنی سالم رساندن شرلی از یک اجرای زنده به اجرای زنده دیگر به این کتاب نیاز خواهد داشت.
اما پس از آن نام کتاب در فیلم آورده نمیشود. حتی با آنکه شخصیتهای فیلم در حین سفر در چند سکانس با موضوعات نژادپرستانه روبرو میشوند، از شنیدن القاب معروفی که به سیاهپوستها میدهند و تبعیض قائل شدن «مودبانه» گرفته تا رفتار خشونتآمیز از سوی شهروندان، افراد محافظ بارهای محلی و البته پلیس. در واقع، ما معمولا زمانی کتاب را میبینیم که تونی آن را برمیدارد تا مسافرخانههایی را پیدا کند که در آن جا شرلی با خیال راحت میتواند اقامت کند.
فیلم Green Book در گلدن گلوب
زمانی که فارلی در مراسم گلدن گلوب روی سن رفت تا جایزه بهترین فیلم کمدی یا موزیکال را بگیرد، از فرصت استفاده کرد تا اهداف و موضوعات فیلم را بازگو کند. (و از گروه نوازندگان خواست با پخش موزیک صدای او را قطع نکنند).
او گفت: «فیلم کتاب سبز در مورد داستانی است که… (خطاب به گروه نوازندگان) لطفا، نه، موزیک پخش نکنید. لطفا، نواختن را متوقف کنید. باشه (ممنونم). این فیلم در مورد داستان سفری است که دان شرلی در دهه 60 قبل از دوران حقوق مدنی رفته است. دان شرلی مرد بزرگ و نابغهای است که ارزش او به اندازه کافی درک نشد و تنها به دلیل سیاهپوست بودن و رنگ پوست بدنش نتوانست موسیقی را آن طور که دلش میخواست بنوازد. با این حال او آلبوم موسیقی خود را تولید کرد که تا به امروز طنینانداز است و شما را تحت تاثیر قرار میدهد.
زمانی که داستان او را شنیدم، به من امید داد و میخواستم این امید را با شما در میان بگذارم. چون ما هنوز در زمانهای زندگی میکنیم که بین افراد فرق گذاشته میشود. و هدف از ساخت این فیلم همین است. بنابراین همه باید آن را ببینند و درس بگیرند. اگر شما بتوانید با این فیلم همذاتپنداری کنید و با مفهوم آن تفاهم داشته باشید، تمامی افراد میتوانند این کار را انجام دهند.
تمامی کاری که باید بکنیم حرف زدن و قضاوت نکردن در مورد افراد براساس تفاوتهای طبیعی است. یعنی باید به چیزهایی نگاه کنیم که بین ما مشترک است. باید بگویم چیزهای مشترک زیادی بین ما وجود دارد. ما همه یک هدف داریم؛ ما عشق و شادی را میخواهیم. اینکه با همه به یک شکل برخورد شود (تبعیضهای نژادی از بین بروند) و این خواسته چیز بدی نیست.»
مسئله نژادپرستی در فیلم کتاب سبز
سخنرانی فارلی قسمتی از نحوه برخورد فیلم با موضوع نژادپرستی است. راهکاری مشترک در بین فیلم های هالیوودی که نشان دهند روابط بین افراد جراحتهای بهجامانده از قرنها نژادپرستی را التیام خواهد بخشید. در واقع شیوه درمان مشکل نژادپرستی توسط فیلم کتاب سبز در بهترین حالت متعادل نیست.
بهعنوان مثال در یکی از سکانسهای اولیه، تونی لیوانهایی را که دو کارگر ساختمانی سیاهپوست از آشپزخانه او برداشته بودند دور میاندازد. عملی که نشان میدهد او حتی برای تماس با افراد سیاهپوست یک سیاست سختگیرانه دارد.
اما فیلمی مانند کتاب سبز به یک قهرمان «دوستداشتنی» نیاز دارد. در نتیجه او پس از آن لحظه و در تمامی مدت باقیمانده فیلم دیگر چنین رفتار توهینآمیزی را از خود نشان نمیدهد. تونی به عنوان یک فرد ایتالیایی آمریکایی شخصا تبعیضهای زیادی را تجربه کرده است؛ ولی فیلم تنها تا حدی به آنها اشاره میکند.
با وجود این حتی با در نظر نگرفتن نحوه گسترش شخصیتها در فیلم، برای فیلمی که اسم آن کتاب سبز است، هدف درواقع باید ارائه جزئیاتی در مورد این کتاب باشد. علاوه بر این ظاهرا فیلم به این موضوع اشاره میکند که در حقیقت نیاز به چنین کتاب راهنمایی تنها برای سفر به جنوب آمریکا بوده است.
بعد از دیدن فیلم نگران بودیم فیلمنامه که تیم نویسندگی آن را فارلی، برایان کوری و پسر واقعی تونی به اسم نیک واللونگا تشکیل دادهاند، (که مشخص است از خاطرات پدرش از آن سفر استفاده کرده است) احتمالا روی حوادث واقعی که جامعه سیاهپوست آمریکا مانند شرلی تجربه کردهاند سرپوش گذاشته باشد.
کتاب واقعی «کتاب سبز»
جلد نسخه چاپ شده در سال 1940
ما پیش از دیدن فیلم اطلاعات زیادی در مورد خود کتاب سبز نداشتیم. بنابراین سری به تاریخ زدیم تا اطلاعاتمان را در این زمینه زیاد کنیم. اطلاعاتی که به دست آوردیم به ما کمک کرد متوجه شویم فیلم Green Book به اندازه کافی برای مواجه شدن با موضوع نژادپرستی به آن نزدیک نمیشود و در نتیجه موضوعات مهمی را کم اهمیت نشان میدهد.
تحقیقات ما 4 نکته مهم در مورد کتاب سبز را نشان داد و برای هر کدام از آنها با نگاه به فیلم کتاب سبز توضیحاتی میدهیم.
اگر عضوی از جامعه سیاهپوستان آمریکا در اواسط قرن بیستم بودید، به احتمال زیاد در مورد کتاب سبز خبر داشتید.
برای گروه طبقه متوسط جامعه سیاهپوستان دهه 30 میلادی، وجود ماشین، اختراعی جدید و وسیلهای امن و ارزان، تنها به معنای رفاه و آسایش نبود. بلکه فرصتهای جدیدی در اختیار آنها گذاشته شد که میتوانستند بدون کمک شخصی دیگر در اوقات فراغت خود به جاهای مختلف کشور سفر کنند.
با آنکه مسافران سفیدپوست میتوانستند با آزادی نسبی به سفر بروند و در رستورانها، اماکن تفریحی و مکانهای استراحتی که دوست دارند توقف کنند، سفر در جاده برای آفریقایی آمریکاییها با اضطراب بیشتری همراه بود. اقامت در یک هتل اشتباه یا سعی برای غذا خوردن در یک مکان نادرست میتوانست باعث بیرون انداختن فرد از آنجا یا حتی حوادثی به مراتب بدتر شود.
Negro Motorist Green Book (اسم اصلی کتاب) تنها کتاب راهنمایی نبود که قصد داشت به رانندگان سیاهپوست برای یک سفر امن در آمریکا کمک کند، بلکه محبوبیت آن از سایر کتابها بیشتر بود. ویکتور هوگو گرین این کتاب را نوشته بود. یک مامور آفریقایی آمریکایی اداره پست که در هارلم زندگی میکرد و محل کار او در شهر مجاور یعنی هکنساک، نیوجرسی بود.
گرین به مدت سه دهه یعنی از سال 1936 تا 1966، اندکی پس از آن که لایحه حقوق مدنی به تصویب قانونی رسید، روی پروژه کتابش کار کرد. البته او به مدت 4 سال در طول مدت جنگ جهانی دوم در نوشتن کتاب وقفه انداخت.
کتاب سبز سریعا به یک منبع راهنمای حیاتی برای مسافران سیاهپوست در آمریکا تبدیل شد. و جزییاتی در مورد مکانهایی در اختیار آنها میگذاشت که میتوانستند در آن غذا بخورند، نوشیدنی بیاشامند و شب را بدون مزاحمت یا مشکلات شدیدتر بگذرانند.
22 نسخه از کتاب سبز (و یک ضمیمه) از سال 1937 تا 1966 به چاپ رسید. از آن زمان توسط مرکز تحقیقاتی شومبرگ (Schomburg Center) در مورد فرهنگ سیاهپوستان در کتابخانه عمومی نیویورک نگهداری میشود و از آن نسخههای دیجیتالی تهیه شده است.
مایرا لیریانو (Maira Liriano) کتابدار ارشد و محافظ مجموعه کتاب سبز در این مرکز میگوید: «طبق چیزی که من میتوانم بگویم، گرین یک ماشین داشت. او به ماشینها بسیار علاقهمند بود و تصمیم گرفت یک راهنمای سفر بنویسد که به مسافران سیاهپوست یا رانندگان سیاهپوست کمک کند بتوانند از آزادی جدید مالکیت یک خودرو استفاده کنند.»
اکثر اطلاعات داخل کتابهای سبز در مورد اماکن اقامتی (مسافرخانهها و هتلها) و غذا خوردن (رستورانها و ناهارخوریها) بود. ولی خوانندگان خود را با اطلاعات دیگری نیز آشنا میکردند.
لیریانو میگوید: «فهرستی از توقفگاهها، رستورانها، آرایشگاهها و سالنهای زیبایی در کتاب وجود داشت. در بعضی از شهرها به ویژه شهرهای کوچکتر هیچ هتلی نبود که افراد سیاهپوست را بهعنوان مهمان قبول کنند.»
در کتاب سبز برای بسیاری از این شهرها فهرستی از «خانههای گردشگری» درست شده بود که به گفته لیریانو به نوعی امروزه شرکتهایی مانند Airbnb از این اقدامات الهام گرفتهاند.
سیاهپوستان صاحب خانه، اکثرا در جنوب آمریکا، یک اتاق از خانه خود را به مسافران سیاهپوستی کرایه میدادند که به دنبال جایی میگشتند تا شب را در آن بخوابند.
این قضیه به ویژه در شهرهای به اصطلاح «غروب آفتابی» (یا خاکستری که ساکنان آن همگی سفیدپوست بودند) مهم بود که براساس قوانین آنها، افراد سیاهپوست باید تا غروب آفتاب شهر را ترک میکردند. در فیلم Green Book یکی از این شهرها نشان داده میشود.
در فیلم کتاب سبز اشاره خاصی به شهرهای غروب آفتابی نمیشود. اما در اواخر دهه 60 میلادی در حدود 10 هزار از چنین شهرهایی در ایالات متحده وجود داشت. این شهرها تنها در جنوب این کشور پراکنده نبودند؛ بلکه لویتون در نیویورک، گلندال در کالیفرنیا و اکثر حوزههای شهری ایلینویز جزو آنها محسوب میشدند. با آن که حضور در جاده این شهرها هنگام شب با خطر همراه بود، اما خطر انتخاب یک هتل اشتباه کمتر از آن نبود.
در روزگاری که امکان استفاده از گوشی های هوشمند و سایتهای هتل وجود نداشت و به دلیل رنگ اشتباه پوست و حضور در یک هتل اشتباه احتمالا جان خود را به خطر میانداختید، وجود یک کتاب راهنما واقعا لازم بود.
بنابراین اگر سیاهپوست بودید و میخواستید به سفر بروید، یقینا به خاطر امنیت جان خودتان باید از وجود کتاب سبز اطلاع داشتید. سر ارل هاچینسون (Earl Hutchinson.Sr – که گفته میشود پیرترین آمریکایی سیاهپوستی است که در سن 96 سالگی زندگینامه خود را چاپ میکند) در سال 2000 در زندگینامه خود به اسم «سفر یک مرد رنگینپوست از بین جامعه تبعیض قائل شده آمریکا در قرن بیستم» مینویسد: «کتاب سبز انجیل هر مسافر سیاهپوستی بود که در دهه 50 و اوایل 60 میلادی میخواست به سفر برود. واقعا جرات نداشتید بدون آن خانه را ترک کنید.»
در فیلم کتاب سبز شرلی هرگز به کتاب سبز اشاره نمیکند یا حتی نگاهی به آن نمیاندازد. تنها تونی است که از آن استفاده میکند. در حقیقت، شخصیت شرلی در فیلم ظاهرا آگاهانه خود را از بسیاری از عناصر فرهنگی سیاهپوستان جدا کرده است. در حالی که نسبت به تبعیضهایی که در طول سفر با آنها روبهرو میشود آگاهانه اطلاعات دارد.
گرچه باید بگوییم در زندگی واقعی شرلی پیش از اینکه تور موسیقی خود را با تونی شروع کند، به سراسر کشور سفر کرده بود و یقینا به خوبی در مورد کتاب سبز اطلاعات داشت. بدون چنین آگاهی او نمیتوانست سفر پیشین خود را امن و سالم به پایان برساند.
بدون توجه به مقصدی که در کشور برای سفر در نظر گرفته بودید، استفاده از کتاب سبز الزامی بود.
فیلم Green Book به شیوههای مختلف رفتار نژادپرستانهای را که در اوایل و اواسط قرن بیستم در زندگی شهروندان آمریکا حاکم بود نشان میدهد. از حرفهای نیشدار و القاب نژادی گرفته تا خشونت مستقیم و آشکار. با وجود این فیلم شدیدا تاکید دارد که راهنمایی مانند کتاب سبز تنها واقعا برای سفر به جنوب آمریکا لازم بوده است. یعنی جایی که تحت قوانین جیم کرو، افراد نه تنها به جداسازی نژادی تشویق میشدند، بلکه قانون همچنین پشتیبان آنها بود.
اولین مرتبهای که تونی کتاب سبز را به کار میگیرد پس از چندین مرتبه توقف در اوهایو و ایندیانا برای تور کنسرت شرلی است. زمانی که آنها به سمت کنتاکی پیش میروند، کتاب سبز نقش راهنما را دارد و چندین مرتبه آن را در دستان تونی و روی صندلی ماشین میبینیم که کنار او قرار گرفته است.
از طرفی در یک سکانس کلیدی نزدیک به پایان فیلم Green Book اشاره میشود شرلی با آنکه از سوی پلیس جنوب مورد آزار و اذیت واقع شده بود، اما او زمانی که آنها به شمال جاده میسون – دیکسون (از آن به عنوان مرز بین شمال و جنوب آمریکا یاد میشود) برگشتند دیگر در امان بود.
اما حقیقت به شکل دیگری بوده است و سیاهپوستان به یک شکل در جنوب و شمال رفتار نژادپرستانه را تجربه میکردند. ویکتور گرین شخصا در هارلم زندگی میکرد. یک محله غالبا سیاهپوستنشین در نیویورک و اولین کتاب سبز او مربوط به اکثر حوزه شهری نیویورک بود.
لیریانو میگوید: «این کتاب بیشتر مانند یک راهنمای محلی بود که فهرستی از مکانیکیها داشت. ولی همچنین به اماکنی در حومه شهر مانند باشگاههای شبانه و رستورانها اشاره شده بود. در کتاب کسب و کارهایی نام برده شده بود که رفتاری دوستانه و پذیرا با سیاهپوستان داشتند و برای رانندگان آفریقایی آمریکایی میتوانست جالب باشد.»
استقبال از کتاب فوقالعاده بالا بود و نسخههای بعدی سریعا پخش شدند. لیریانو میگوید: «در عرض دو سال، در قسمتهای زیادی از کشور این کتاب در دسترس افراد قرار گرفت.»
به عبارت دیگر کتاب سبز فهرست خود را به مکانهایی مانند جورجیا و آلاباما یا سایر ایالتهایی که قانون جیم کرو در آن وجود داشت، محدود نکرده بود. بلکه این کتاب عملا ریسمان نجات مسافران در تمامی بخشهای آمریکا به شمار میرفت.
(Esso یکی از شرکتهایی بود که از کتاب سبز برای پشتیبانی از مشتریان سیاهپوست خود استفاده کرد.)
در نسخه چاپ شده از کتاب سبز در سال 1962، سالی که ماجرای فیلم Green Book در آن رخ میدهد، شما میتوانید فهرستی از رستورانهایی در ویلمینگتون، دلاور؛ هتلهایی در بیلینگز، مونتانا؛ اماکن تفریحی و سرگرمی در سیاتل، واشینگتن و فروشگاههای لوازم عتیقه در نیویورک پیدا کنید که تمامی آنها با مشتریان سیاهپوست خود رفتار دوستانهای داشتند.
در بسیاری دیگر از نسخههای کتاب، فهرستها فراتر از مرزهای آمریکا پیش میرود و به مکزیک، کانادا، مناطق دوردستی در شمال مانند آلاسکا و حتی هر شهری میرسد که در آن مکانهای مختلف با مسافران سیاهپوست رفتار دوستانهای دارند. چون یقینا بعضی از جاها همچنان رفتار ناپسند خود را ادامه میدادند.
لیریانو میگوید: «در ایالتهایی که الزاما قوانینی در مورد کتابها ندارند، یقینا قانونی برای تبعیض قائل شدن وجود داشت. تمامی نقاط کشور رفتاری بسیار نژادپرستانه داشتند. تقریبا به هر جایی سفر میکردید چنین رفتاری وجود داشت.»
یقینا سیاهپوستها در مکانهایی که جداسازی نژادی قانونی بود و همچنین جاهایی که چنین قانونی نداشتند شرایط سختی را تجربه کردند و این شرایط محدود به جنوب آمریکا نبود. بلکه سیاهپوستان در شمال با تجربیات مشابهی روبهرو میشدند.
جان لوئیس، یکی از پیشگامان حقوق مدنی، در زندگینامه خود که در سال 1998 تحت عنوان «قدم زدن با باد: خاطرات جنبش جمهوریخواه» چاپ کرد، در رابطه با یک سفر جادهای 17 ساعته مینویسد که با عموی خود اوتیس در سال 1951 رفت و در طول مسیر از آلاباما به شمال نیویورک نهایت دقت را کردند در چه مکانهایی غذا بخورند و با خیال راحت از چه سرویسهای بهداشتی عمومی استفاده کنند.
او مینویسد: «تا زمانی که به اوهایو نرسیدیم، این احساس را نداشتم که خودم و عمو اوتیس میتوانیم استراحت کنیم.» او سپس به دنبال بازدید از خویشاوندان خود در بوفالو از تعجب و شگفتی خود میگوید: «در همسایگی آنها، در هر دو طرف، افراد سفیدپوست زندگی میکردند.»
این شرایط باعث شده بود هیچ مرز جادویی وجود نداشته باشد که مسافران سیاهپوست بعد از عبور آن بتوانند در طرف دیگر امنیت را حس کنند. لیریانو به ما گفت: «فکر میکنم احتمالا افراد در مورد این موضوع زیاد فکر نکنند. میتوان جنوب آمریکا را به خاطر قوانینی که داشته است مقصر دانست؛ اما شمال همچنین وضعیت مشابه و مکانهایی زیادی با جداسازی نژادی داشت که مخصوص افراد سیاهپوست یا سفیدپوست بود؛ با آن که قانونی برای آن وضع نشده بود.»
موضوعاتی که در کتابهای سبز به آنها اشاره نشده بود به همان مقدار محتوای داخلی کتابها مهم بودند.
فیلم کتاب سبز به خوبی نشان میدهد شرلی برای جمعیتی که اکثرا سفیدپوست هستند و در کنسرت او جمع شدهاند، چطور رفتار خود را وفق میدهد تا از سوی آنها بیشتر پذیرفته شود. حتی با آنکه میداند زمانی که عرصه را ترک کند پیش چشمان این افراد فقط یک «نیگرو» (Negro – صفتی توهینآمیز خطاب به سیاهپوستان) دیگر است.
خنده دردناک و خسته او در انتهای هر کنسرت گواه خوبی برای این ادعاست. این خنده به خوبی سنت قدیمی آمریکاییها در مورد سیاستهای پذیرش اجتماعی (Respectability Politics سیاستهایی است که باعث میشود گروهی خاصی در جامعه رفتاری را در پیش بگیرند تا از سوی اکثریت دیگر افراد جامعه پذیرفته شوند. بهعنوان مثال سیاهپوستان برای جلوگیری از رفتار نژادپرستانهای که با آنها میشود نوع پوشش خود را تغییر میدهند.) را نشان میدهد. فیلم زمانی در بهترین حالت خود قرار دارد که تونی و شرلی حدود این سیاستها را کشف میکنند و متوجه میشوند چطور وضعیت کنونی مسائل (از نظر سیاسی و اجتماعی) تعریف شده از سوی سفیدپوستان را به چالش بکشند.
اصطلاح مراقب قدمهایت باش به خوبی در مورد سری کتابهای سبز دیده میشود. چون با آنکه این کتاب برای خوانندگاه سیاهپوست بود، ولی برای حفظ روند چاپ خود باید حمایت وسیعتری را به دست میآورد.
لیریانو میگوید: «گرین مجبور بود با افراد زیادی همکاری کند؛ از جمله دپارتمان مسافرتی دولتهای فدرال.» گرین اغلب اوقات در همکاری با اداره «روابط سیاهپوستان» (Negro Affairs) دپارتمانهای مسافرتی و همچنین شرکتهایی مانند نفت و بنزین، همکاری با سایر آفریقایی آمریکاییها را شروع میکرد.
او میدانست که برای ادامه انتشار کتاب مهم و حیاتی خود به پشتیبانی دولت و سایر شرکتها نیاز دارد. در نتیجه سعی داشت با فعالیتها و دوستیهای خود با سایر سیاهپوستان مسئولین را نگران نکند. لیراینو گفت: «او از چیزی انتقاد نمیکرد و بدون ملاحظه کاری انجام نمیداد. زمان خواندن کتابهای سبز باید متوجه چیزهایی شوید که مستقیما گفته نشده است.»
گرین با نوشتههای خود قصد نداشت مستقیما قوانین، مقررات و رفتارهای نژادپرستانهای را نقد کند؛ قوانینی که باعث نوشتن الزامی کتابهای سبز شده بود. همچنین ظاهرا هدف او معرفی و شناسایی شهرهای غروب آفتابی نبوده است.
با این حال کتابهای سبز در وجود خود غمی داشتند که آن را به خواننده انتقال میدادند. در انتهای بخش مقدمه نسخه 1949 کتاب سبز این موضوع کاملا حس میشود. گرین بعد از تشکر از پشتیبانیهای اداره «روابط نیگرو» دپارتمانهای مسافرتی ایالاتمتحده، از خوانندگان میخواهد نظرات خود را بفرستند و اسم مکانهایی را بیاورند که میخواهند در کتاب آورده شود. او سپس با این جملات نتیجهگیری میکند:
«در آیندهای نزدیک روزی فرا خواهد رسید که این کتاب راهنما چاپ نخواهد شد. یعنی زمانی که ما بهعنوان یک نژاد انسانی در ایالات متحده حقوق و امتیازهای برابری خواهیم داشت. روز عالی برای ما که انتشار این کتاب را متوقف کنیم و بدون شرمندگی به هر جایی که دوست داریم برویم. گرچه، تا زمانی که این روز فرا برسد ما باید هر سال به خاطر راحتی شما به انتشار این اطلاعات ادامه دهیم.»
انتخاب اسم کتاب سبز برای فیلمی در سبک Feel Good Movies (فیلمهایی خوشبینانه، مثبتگرا که به افراد امید میدهند و حس خوبی در آنها به وجود میآورند)، کار صادقانهای نیست.
کتابهای سبز تلاش نویسنده برای استفاده از یک موقعیت وخیم به بهترین شکل و اندکی آزادی دادن به طیف وسیعی از جمعیت آمریکا است که در مقایسه با سفیدپوستان نژاد پست محسوب میشدند و در نتیجه ارزش لازم برای حقوق برابر را نداشتند.
در آمریکا، تقریبا بیشتر از نیم قرن قبل، در بعضی از جاها به علت رنگ پوست افراد به آنها اجازه تردد در جاده را نمیدادند و قانون پشتیبان این کار بود. یا در لابی بعضی از هتلها تابلو «نیگروها در این هتل اجازه اقامت ندارند» قرار داده شده بود.
لانی بانچ (Lonnie Bunch) مدیر موزه ملی تاریخ و فرهنگ افراد آفریقایی آمریکایی اسمیتسون در سال 2010 در مصاحبهای با نیویورک تایمز گفت کتاب سبز «به خانوادهها اجازه محافظت از کودکشان را داد. این کتاب به آنها کمک کرد از مکانهایی دوری کنند که ممکن بود از آن جا بیرون انداخته شوند یا اجازه نشستن در محیط آن را نداشتند. این کتاب مانند یک مکانیسم دفاعی و همچنین کنشگرا بود.»
بنابراین با آن که کتابهای سبز هوش و تلاش فراوان نویسنده خود را نشان میدهند و موفقیت عظیمی به همراه آوردند؛ اما موضوع دیگری را بیان میکنند. یعنی دههها درد عظیم و تاریخی که از آن باید با شرمساری یاد شود.
نقد فیلم کتاب سبز
در نهایت به همین دلیل است که به نظر ما فیلم Green Book خوب عمل نکرده است. مهم نیست که چقدر این فیلم هدف خوبی داشته است؛ چون خیلی واضح تفکرات اسفناک هالیوود را در زمان ساخت فیلم در مورد پیشینه نژادپرستی با حذف حقایق نشان میدهد.
هالیوود از نام یک اثر مهم تاریخی استفاده میکند. نامی که علت شکلگیری آن وجود تبعیض و تجاوز سفیدپوستان به حقوق سیاهپوستان بوده است و آن را بنیاد یک فیلم کمدی قرار میدهد.
محور اصلی داستان فیلم کتاب سبز حول یک مرد سفیدپوست احمق و دوستداشتنی شکل میگیرد که پس از گذراندن کمی وقت با یک مرد سیاهپوست که در نگاه اول منزوی و غیرقابل دوستداشتنی است و چند مرتبه کتک خورده است، یاد میگیرد که کمی نسبت به سیاهپوستان «دلسوزانهتر» عمل کند.
از طرفی جالب است دو شخصیت اصلی فیلم هرگز در مورد خود کتاب سبز، تاریخچه، ضرورت وجود و نقش آن صحبت نمیکنند. دستاندرکاران اصلی فیلم کتاب سبز سکانسهایی از دو مرد را به تصویر میکشند و به طور خلاصه توضیح میدهند پس از تور موسیقی چه به سر شرلی و تونی آمد. ولی هرگز حرفی از سرنوشت کتابهای سبز به میان نمیآورند، یا حتی به آنها اشاره نمیکنند. فرصتی که با توجه به نام فیلم به طرز غیرقابل درکی از دست میرود.
فیلم کتاب سبز همچنین خطری را به نمایش میگذارد که همیشه در فیلمهایی با موضوع نژادپرستی در گذشته دیده شده است. این نوع فیلمها این توانایی را به مخاطبان، به ویژه سفیدپوستانی که از دوران ما به عنوان «دوران پس از نژادپرستی» یا «کور رنگی» (یکی از ایدئولوژیهای مربوط به مبارزه با تبعیضهای نژادپرستانه با در نظر نگرفتن رنگ پوست انسانها) یاد میکنند یا افرادی که تفکر آنها این است که سیاهپوستان دائما رفتار دیگران نسبت به خودشان را «نژادپرستی» میدانند، میدهند که سینما را در حال گفتن این جمله ترک کنند: «خدای من، دهه 60 واقعا دیوانهکننده بود. خدا رو شکر مشکل نژادپرستی را رفع کردیم!»
اگر بخواهیم واقعگرایانه بگوییم، چند سکانس در فیلم وجود دارد که مخالف صحبتهای بالا است. و در آنها حرفهای مهمی در مورد این زده میشود که چطور انتظارها از افراد با توجه به طبقه اجتماعی، نژاد و هویتی که دارند میتواند روح یک فرد را نابود کند.
فیلم کتاب سبز در بهترین حالت میتواند باعث جلب توجه بینندگان به خود کتابهای سبز شود. به ویژه مخاطبان سفیدپوستی که هرگز اسم این کتابها را نشنیده بودند.
از طرفی در خوشبینانهترین حالت با توجه به استفاده از نام یک اثر تاریخی و ساخت یک فیلم کمدی خوشبینانه در مورد آن و سپس اشاره نکردن به خود آن اثر و هدفی که داشته است، میتوانیم بگوییم عملی اشتباه انجام شده است. و در بدترین حالت مثال دیگری برای فراموشکاری آگاهانه هالیوود و میل آن برای تحتتاثیر قرار دادن خودپسندی مخاطبان است.
کلام آخر درباره فیلم کتاب سبز
فیلم کتاب سبز به عنوان بخشی از سینمای قراردادی هالیوود چیزهای زیادی دارد که میتوان آن را برای تماشا پیشنهاد کرد. اما بهعنوان فیلمی که اسم خود را از کتابهای ویکتور گرین گرفته است، باید پاسخگوی سوالات زیادی باشد. در ادامه میتوانید تریلر فیلم کتاب سبز را مشاهده کنید. اگر این فیلم را دیدهاید نظرات خود را با ما و سایرین در میان بگذارید. آیا کتاب سبز پتانسیل حضور در فهرست بهترین فیلم ها را دارد؟
منبع: Vox
3 دیدگاهها
خوب
عالی
عالی بود